جدول جو
جدول جو

معنی حلاحل - جستجوی لغت در جدول جو

حلاحل
بزرگ و رئیس قوم، دلاور، بزرگ، فربه
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
فرهنگ فارسی عمید
حلاحل
(حُ حِ)
مهتر. (از مهذب الاسماء). مهتر دلاور. سر. سرور. سید قوم. آقا. بزرگ. سردار قوم. (غیاث). قرم. غطریف. رأس. همام. رئیس
لغت نامه دهخدا
حلاحل
(حَ حِ)
جمع واژۀ حلاحل. رجوع به حلاحل شود
لغت نامه دهخدا
حلاحل
(حَ حِ)
بر وزن جلاجل، نوعی از پیاز صحرایی است. (برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
حلاحل
مهتر سرور دلاور، فربه
تصویری از حلاحل
تصویر حلاحل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلایل
تصویر حلایل
حلیله ها، زنان شرعی مردها، زوجه ها، جمع واژۀ حلیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
روا، جایز، مباح، آنچه که خوردن یا نوشیدن یا انجام دادن آن به حکم شرع روا باشد
جمع حلّه، حلّه، جمع حلّه، حلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلال
تصویر حلال
گشاینده، حل کنندۀ مشکلات، در علم شیمی ماده ای که مادۀ دیگر را در خود حل می کند مانند آب و الکل
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لِنْ حَ لِنْ)
کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حل مسکنه گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اسم است حلحله را. (اقرب الموارد) :
ناج اذا زجرالرکائب خلفه
فلحقنه و ثنین بالحلحال.
کثیر (از اقرب الموارد).
رجوع به حلحله شود، استوقدوس و آن گیاهی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حلیل. (ترجمان علامه) ، جمع واژۀ حلیله. (دهار) : و حلائل ابنائکم. (قرآن 23/4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلحال
تصویر حلحال
پودنه تلخ از گیاهان استو قدوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلائل
تصویر حلائل
جمع حلیله، زنان شوی دار جمع حلیله زنان شوی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلایل
تصویر حلایل
جمع حلیله زنان شوی دار
فرهنگ لغت هوشیار
زند آور شایست (سد در) روا دوخگیا، تخت روان گشاینده کار گشای بسیار گشاینده (گره مشکل) یا حلال مشکلات. آنکه مشکلات مردم را رفع کند کسی که امور سخت را حل کند، خدای تعالی، پول. طیب، مباح، جایز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ لّ))
بسیار گشاینده، ماده ای که ماده دیگر را در خود حل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
((حَ))
روا، جایز، شایست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلایل
تصویر حلایل
((حَ یِ))
جمع حلیله، زنان شوی دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلال
تصویر حلال
گمیزنده، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلال
تصویر حلال
Solvent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حلال
تصویر حلال
מֵמֵס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حلال
تصویر حلال
विलायक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
pelarut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
ตัวทำละลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
oplosmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
disolvente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حلال
تصویر حلال
solvente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
rozpuszczalnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
розчинник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حلال
تصویر حلال
Lösungsmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حلال
تصویر حلال
растворитель
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حلال
تصویر حلال
溶剤
دیکشنری فارسی به ژاپنی