جدول جو
جدول جو

معنی حفیظه - جستجوی لغت در جدول جو

حفیظه
نگهداری و بازداشت از ناروا، حمیت، غضب، خشم
تصویری از حفیظه
تصویر حفیظه
فرهنگ فارسی عمید
حفیظه
(حَ ظَ)
بازداشت از ناروا، حمیت، کینه و خشم. (مهذب الاسماء). خشم. (منتهی الارب). خشم و آزار، طبیعت. ج، حفائظ
لغت نامه دهخدا
حفیظه
خشم غضب، خنگ و نبرد
تصویری از حفیظه
تصویر حفیظه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفظه
تصویر حفظه
حافظ ها، حفظ کننده ها، نگه دارنده ها، نگهبان ها، نگهدارها، ازبردارنده ها، ویژگی کسانی که تمام یا بخشی از قرآن را حفظ کرده اند، جمع واژۀ حافظ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگه دارنده، نگهبان، مراقبت کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ظَ)
پرهیزگار
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شاعری از مردم اصفهان. او بزمان عالم گیر بسیاحت هند رفته است و بیت ذیل از اوست:
کی از فنای تن ز تو کس دور می شود
شمع از گداختن همگی نور میشود.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نامی است از نامهای خدای تعالی، یعنی آنکه از علم او چیزی غائب نیست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت فاعلی از حفظ. حافظ. (اقرب الموارد). نگاهبان. (مهذب الاسماء) (صراح). نگهبان. نگهدار. (مهذب الاسماء). نگاهدارنده. رقیب، موکل. موکل بر چیزی، یادگیرنده. از بر کننده، چرانندۀ گوسفندان و شتران، کتاب حفیظ، لوح محفوظ
لغت نامه دهخدا
(تَ صَلْ لُ)
حفوه. برهنه پای شدن. برهنه پائی. پابرهنگی، سودگی پای آدمی و سپل شتر و سم ستور. سوده شدن پای و سپل و سم. (اقرب الموارد). رجوع به حفوه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ نَ)
مانند جهینه و جفینه نام است. و این مثل بهر سه صورت نقل شده است: و عند حفینه الخبر الیقین. رجوع به جهینه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
جاؤا بحفیلتهم، آمدند همه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری اهواز و پنج هزارگزی خاور راه آهن بندر شاهپور به اهواز. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است. دارای 150 تن سکنه میباشد. از چاه مشروب میشود. محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ آل ابوبالا هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ فی یَ)
تأنیث حفی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به حفی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ ظَ)
جمع واژۀ حافظ. نگاهبانان.
- حفظۀقرآن، آنانکه قرآن را از بردارند.
، نگاهدارندگان. حراس. پاسبانان. سدنه. ضبّاط: با دلی قوی و عزمی ذکی با حفظۀ آن قلعه جنگ آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، فرشتگان نگاهبان و نویسندۀ اعمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ ظَ)
حمیت و خشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
نگهبان، نگاهدار، زنهار دار نگاهبان نگاهدار مراقب: (خدا حفیظ و علیم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیه
تصویر حفیه
پا برهنگی، پا سودگی
فرهنگ لغت هوشیار
گور کنده گودال کنده، کاویده، چاه، گریچه (نقب زیرزمین) گودال مغاک، قبر گور، جمع حفایر (حفائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظت
تصویر حفیظت
چشم پنام (تعویذ)، خشم گرفتن، رگداشت (غیرت) خشم غضب، خنگ و نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظه
تصویر حفظه
جمع حافظ، نگهبانان، فرشتگان نگهبان جمع حافظ. نگاهبان: (دستور اکید بحفظه برای نگاهبانی وی داد)، از بر کنندگان: حفظه قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیظ
تصویر حفیظ
((حَ))
نگاهبان، نگاهدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفیره
تصویر حفیره
((حَ رِ))
گودال، مغاک، قبر، گور، جمع حفایر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حفیظت
تصویر حفیظت
((حَ ظَ))
خشم، غضب
فرهنگ فارسی معین
حافظ، مراقب، نگهبان، نگاهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد