جدول جو
جدول جو

معنی حفیرتان - جستجوی لغت در جدول جو

حفیرتان
(حَ رَ)
نام دو قریه است به یمین و یسار طریق یمامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزیران
تصویر حزیران
از ماه های سریانی یا رومی، بین ایار و تموز، ماه ششم تقویم شمسی بعضی از کشورهای عربی، مطابق ماه ژوئن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیران
تصویر حیران
سرگشته، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیتان
تصویر حیتان
حوت ها، ماهی ها، جمع واژۀ حوت
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فَ)
مرد کوتاه و فربه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در حال فیریدن، فیرنده، (یادداشت مؤلف) :
اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد
زبهر خر نمیگردد به نیسان دشت چون بستان،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حیر. حیره. حیر. بسوی چیزی دیده سرگشته شدن. (منتهی الارب). بسوی چیزی نظر افکندن و از خود بیخود شدن. (اقرب الموارد) ، ندانستن و جاهل شدن راه صواب را، گم کردن راه، گرد برگشتن آب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حیر، حیره و حیر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسۀ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دارای راه شوسه است و یک باب دبستان دارد. (محل سکنای ایل حیران). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مرد سرگشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فرومانده. (آنندراج). ج، حیاری ̍، حیاری ̍. (منتهی الارب). مؤنث آن حیری ̍ است. (اقرب الموارد) :
در طریق کعبۀ جان ساکنان سدره را
همچو عقل عاشقان سرمست و حیران دیده اند.
خاقانی.
نگرفت در تو گریۀ حافظ بهیچ روی
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست.
حافظ.
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر آنان دانند.
حافظ.
- حیران شدن، سرگشته شدن. متحیر شدن:
دیدمش اینجا و بس حیران شدم
در تفکر رفته سرگردان شدم.
مولوی.
سخت زیبا میروی یکبارگی
در تو حیران میشود نظارگی.
سعدی.
عقل عاجز شود از خوشۀ زرین عنب
فهم حیران شود از حقۀ یاقوت انار.
سعدی.
- حیران کردن، سرگشته کردن. متحیر ساختن:
جمله حیرانند امت بر ره ایشان مرو
ورنه همچون خویشتن در دین ترا حیران کنند.
ناصرخسرو.
مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده
جزآن حیوان که حیوان دگر کرده ست حیرانش.
ناصرخسرو.
- حیران گردیدن، حیران شدن:
همی حیران و بی سامان و پژمانحال گردیدی
اگر دیدی بصف ّ دشمنان سام نریمانش.
ناصرخسرو.
- حیران گشتن، حیران گردیدن. حیران شدن:
جهانجوی در حسن او گشته حیران
سخنگوی در وصف او مانده مضطر.
ناصرخسرو.
از آن بازیچه حیران گشت شیرین
که بی او چون شکیبد شاه چندین.
نظامی.
خواجه حیران گشت اندر کار مرغ
بیخبر ناگه بدید اسرار مرغ.
مولوی.
- حیران ماندن، سرگشته ماندن:
حیران دست و دشنۀ زیبات مانده ام
کآهنگ خون من چه دلاویز میکنی.
سعدی.
تا ترا دیدم که داری سنبله بر آفتاب
آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من.
سعدی.
چنان روزی بنادانان رساند
که صد دانا در آن حیران بماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
عقرب ال حیران سرمای سخت بدان جهت که گزند میرساند کره اشتران را، (ناظم الاطباء)، عقرب زمستان که گزند میرساند شتربچه ها را، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حوت، به معنی ماهی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، و رجوع به حوت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تثنیۀ حیره. حیره و کوفه. (منتهی الارب). تثنیۀ حیره و کوفه، با تغلیب. زیرا پایتخت ملوک عرب بوده است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دو روضه متعلق به بنی اسد در طریق حاج مصعد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در نه هزارگزی خاور شهرک و سه هزارگزی راه مالروی عمومی بالا، ناحیه ای است واقع در کوهستان سردسیر، دارای 197 تن سکنه میباشد، از رود خانه کربود و کوئین و چشمه سار مشروب میشود، محصولاتش غلات، اسپرس، سیب زمینی، لوبیا، میوه جات مختلفه و گردو، اهالی به کشاورزی گذران میکنند، عده ای برای تأمین معاش به تهران، مازندران و گیلان میروند و عده ای کارمند ادارات هستند، از صنایع دستی آنان کرباس و گلیم بافی است، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر است که در 47 هزارگزی شمال کلیبر و 47 هزارگزی شوسۀ اهر - کلیبر واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 22 تن سکنۀ شیعۀ ترک دارد. آب آن از رود سلین چای و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست. (برهان قاطع). ماه اول تابستان. (شرفنامۀ منیری) (السامی فی الاسامی). و آن سی روز است. سرطان. تیر. ابن بطوطه گوید: و اول ابتداء زیادته (زیاده النیل) فی حزیران و هو یونیه - انتهی. ماه اول تابستان از سال رومی. ماه نهم است از سال رومیان و آن ماه آخر بهار است. (صحاح الفرس). ماه نهم از سال سریانی و ششم فرنگی، میان ایار و تموز مطابق اول تابستان است مطابق سرطان و تیرماه جلالی. و صاحب غیاث اللغه گوید: ماه نهم از سال رومیان است و آن مطابق ماه خرداد باشد با اندک تفاوت. اول آن مطابق با اول یونماه قیصری و سیزدهم ژوئن فرانسوی است:
به روزگار زمستان کندت سیمگری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری.
خزان گوید بسر ماها همیشان دی مه و بهمن
که گویدشان همی بی شک به گرماها حزیرانها.
ناصرخسرو.
گرمای حزیران را مر سردی دی را
مر باد بهاری را مر باد خزان را.
ناصرخسرو.
ساحت آفاق را اکنون که فراش سپهر
از حزیران فرش گسترد از تموز و آب یخ.
انوری
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی است و دارای 317 تن سکنه می باشد. از چاه و باران مشروب می شود. محصولاتش غلات و خرما. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رَ)
همان عمیران است. رجوع به عمیران شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
دو آبست مر طهیه را. (منتهی الارب). دو آبست طهیّه را در اطراف اخارم خفاف آنجا که به جلگۀ مسطح فرع میرسد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
حزیمه و زبیبه از قبیلۀ باهله بن عمروند و آنان را زبیبتان نیز گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
نام سلسله ای است که پیش از اسلام در یمن حکمرانی داشتند و بزرگترین و متمدن ترین دولت عربی را بوجود آوردند. این سلسله در زمان جاهلیت ظهور کرد و آبادانی و عمرانی به دست آنان در حضرموت و یمن بوجود آمد که هنوز هم آثار آن محو نشده است. آنان بندها و سدها و باغات و باغچه ها و کاخهای عظیم بنیاد کرده بودند که باغ ارم و سیل عرم از جملۀ آنهاست. بزرگترین و مشهورترین پادشاه حمیریان، شداّد نام داشت. و ذوالقرنین پادشاه حمیری یکی از جهانگیران بزرگ عالم بود که ممالک زیاد تحت تصرف خویش درآورد و حتی بظلمات هم رفت و افریقس سلطان حمیری تا سواحل بحر سفید پیشروی کرده و بلاد بربر را تسخیر نمودتا آنجا که وجه تسمیۀ افریقا را هم به این پادشاه ربط داده اند. و گفته اند شمر و تبع پادشاه حمیری دامنۀ فتوحات خویش را تا حدود چین و تبت کشانیده بودند. معالوصف درباره فتوحات خارج از جزیره العرب حمیریهادر تواریخ امم دیگر کمترین اشاره ای یافته نمی شود و ناچار باید گفت که این روایات از منابع مبالغه و خیالات سرچشمه میگیرد. آری روایات صحیحه شهادت میدهند که چند تن از ملوک حمیری برای تخریب کعبۀ معظمه و نقل حجرالاسود بسبا و صنعا، بحجاز مسافرت کردند و همچنین محقق است که ملکۀ بلقیس از ملوک حمیری با تحف گرانبها و هدایای بسیار نفیس و بی نظیری بخدمت حضرت سلیمان (ع) تشرف حاصل نمود، ولی مسئلۀ تزویج آن حضرت بملکه جای تأمل است. در زمان ذونواس از ملوک حمیری، نجاشی حبش تحت فرمان فرماندهی بنام ابرهه عساکر زیادی بیمن فرستاده آنجا را تصاحب نمود و درنتیجه، دولت حمیری منقرض گشت. در همان اوان ابرهه خاک حجاز را نیز مورد حمله و هجوم خویش قرار داده و موجب حدوث وقعۀ اصحاب فیل گردید. بعدها ذویزن نام حمیری به ایران پناهنده گشت و بیاری کسری ̍ حبشیان را از خاک خود براند و به این طریق سرزمین یمن تابع پادشاهی ایران گشت و فرمانداران ایرانی آن کشور را اداره می کردند. حمیریها خطی مخصوص بخود داشتند که از طرف راست بچپ و بحروف مقطعه نوشته میشد. از این خط در یمن و حضرموت آثار بسیاری وجود دارد. زبانی که با این خط نوشته شده با زبان عربی شباهت و مناسبت دارد ولی عین آن نیست حتی تفاوت زیادی در بین دو زبان دیده میشود. سبا مرکز قدیم حمیری ها بوده بعداً شهر صنعاء را مرکز قرار دادند. 36 نفر از این سلسله حکمرانی نموده اند که نخستین آنان حمیر و آخرین آنان ذونواس بود. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیران
تصویر حیران
سرگشته، فرومانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیتان
تصویر حیتان
جمع حوت ماهیان ماهیها، جمع حوت، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیران
تصویر فیران
جمع فار، موشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیران
تصویر حزیران
ماه نهم از سال سریانی بین ایار و تموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیران
تصویر حیران
((حِ))
سرگردان، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزیران
تصویر حزیران
((حَ))
ماه نهم از سال سریانی، بین ایار و تموز
فرهنگ فارسی معین
آسیمه، آسیمه سر، بی قرار، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، شیفته، فرومانده، گیج، مبهوت، متحیر، مدهوش، مردد، واله، هاج وواج، حیرت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متحیّر، تعجّب کرد، متعجّب، شگفت زده، شوک زده
دیکشنری اردو به فارسی