- حفله
- جمعیت، انجمن
معنی حفله - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترفند، شیله، فریب
آفند، تاختن، تازش، تک، تاخت
سوراخ، چاله، گودال، مغاک
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
خانه آراسته به تخت و جامه و پرده برای عروس، اطاق آراسته و زینت شده جهت عروس و داماد
پا برهنگی، پا سودگی
مشتی یک مشت، چاله
مهمانی بزرگ جشن همگانی
جمع حافظ، نگهبانان، فرشتگان نگهبان جمع حافظ. نگاهبان: (دستور اکید بحفظه برای نگاهبانی وی داد)، از بر کنندگان: حفظه قرآن
کفتار ماده
گودال، چاله، خندق
یاران، دوستان
تک (پاپیروس مصری) از گیاهان
گنگلاجی بند زبانی، ستیهیدن
آهنگ بر دشمن در جنگ
پارچه ای که بدان صورت و دستها را پاک و خشک کنند. شگفت، کار زشت، ترفندگر (تازی نیست) هوله خشک (گویش تهرانی) پزرو (مازندرانی) آبچین سچاغ (گویش تاجیکی)
قدرت بر تصرف، توانائی، چاره
فرومایه، مردم ناکس، پست
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
یورش، هجوم در جنگ،
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن
در پزشکی صرع، در پزشکی اختلال ناگهانی در یکی از اعضای بدن مانند قلب یا مغز،
کنایه از اعتراض یا انتقاد شدید
حمله آوردن: هجوم آوردن، یورش آوردن
حمله بردن: هجوم بردن، یورش بردن
حمله کردن: هجوم بردن، یورش بردن
نوعی پارچۀ پرزدار و ضخیم برای خشک کردن بدن
حامل ها، حمل کنندگان، میوده داران، جمع واژۀ حامل
احفادها، فرزندزادگان، نوادگان، نبیرگان، جمع واژۀ احفاد
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
مکر، فریب، کلک، حقّه، نیرنگ، نارو، گول، تنبل، دستان، ترفند، گربه شانی، خدعه، غدر، تزویر، ترب، چاره، قلّاشی، خاتوله، ستاوه، شید، کید، دویل، دغلی، شکیل، اشکیل، احتیال، روغان، دلام، ریو
قدرت و توانایی بر هر گونه تصرف و تدبیر، چاره گری
قدرت و توانایی بر هر گونه تصرف و تدبیر، چاره گری
اندلسی زیره دشتی
سوتکی فرناسی فرناس سویس سویست فرغول (تا خیر بود در کار ها) به هر کار بیداد و بشکول باش به دل دشمن خواب و فرغول باش فرویشی پرویشی (و هم فی غفله و ایشان در فرویشی اند) ناگهان نابیوسان نانیوشان ناگهان بی خبر: مشغول صحبت بودند که جمشید غفله وارد شد، توضیح نوشتن این کلمه به صورت غفلتا صحیح نیست
زبان دراز زن گشنی گشنیدن ورتکی
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف