آنکه میان هر دو دست یا پستان وی دوری باشد یا در تباعد هر دو پستان نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده میان دو دست. (تاج المصادر بیهقی). کژدست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه پستانهایش از هم گشاده باشد. (یادداشت مؤلف) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کذب. (اقرب الموارد) ، ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصرار کردن بر کاری. (از اقرب الموارد)
آنکه میان هر دو دست یا پستان وی دوری باشد یا در تباعد هر دو پستان نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده میان دو دست. (تاج المصادر بیهقی). کژدست. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه پستانهایش از هم گشاده باشد. (یادداشت مؤلف) ، دروغ گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کذب. (اقرب الموارد) ، ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصرار کردن بر کاری. (از اقرب الموارد)
نیمه و نصف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. (منتهی الارب) ، پیمانۀ معروفی است، و نیز پیمانه ای است که به سریانی ’فالغ’ گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است. (منتهی الارب)
نیمه و نصف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. (منتهی الارب) ، پیمانۀ معروفی است، و نیز پیمانه ای است که به سریانی ’فالغ’ گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است. (منتهی الارب)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی). - حفل دمع، بسیار شدن اشک. - حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)
حفول. حفیل. احتفال. گردآمدن. (زوزنی). جمع شدن. گرد آمدن گروه: حفل قوم، مجتمع شدن آنان، جمع شدن شیر و آب. پر شدن شیر در پستان. گرد آمدن آب و پر شدن. گرد آمدن شیر و امثال آن. گرد آمدن و پر شدن آب و شیر پستان. (تاج المصادر بیهقی) ، پاک داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب). پاک دادن. (دهار). پاک شدن. (زوزنی) ، زدودن. (تاج المصادر بیهقی). جلا دادن. روشن کردن، آراستن. (منتهی الارب) ، نیک باریدن باران. (تاج المصادر بیهقی). - حفل دمع، بسیار شدن اشک. - حفل سماء، نیک باریدن باران. (منتهی الارب)
درخت کبرو بار آن. (ناظم الاطباء). بار گیاه کبر است. (تحفۀحکیم مؤمن). میوۀ کبر است که ثمرهالکبر و ثمرهالاصف گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). ثمرالصفه است و آنرا قثاءالکبر خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
درخت کبرو بار آن. (ناظم الاطباء). بار گیاه کبر است. (تحفۀحکیم مؤمن). میوۀ کبر است که ثمرهالکبر و ثمرهالاصف گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان). ثمرالصفه است و آنرا قثاءالکبر خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نام بتی بوده است ازآن بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشیر داشته که حارث بن ابی شمشیر آنها را بدان حمایل کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) این دو شمشیر را به حضور پیغمبر آورد و حضرت یکی از آنها را به خود علی داد. فلج یکی دو تا نیست و به همین جهت بزرگترین فلج را فلج الافلاج گفته اند. (از معجم البلدان)
نام بتی بوده است ازآن ِ بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشیر داشته که حارث بن ابی شمشیر آنها را بدان حمایل کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) این دو شمشیر را به حضور پیغمبر آورد و حضرت یکی از آنها را به خود علی داد. فلج یکی دو تا نیست و به همین جهت بزرگترین فلج را فلج الافلاج گفته اند. (از معجم البلدان)