جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فلج

فلج

فلج
بی حسی دست و پای، گشادگی میان هر دو پای و میان دندانهای پیش یا عام است، زمین گیری و از کار افتادگی و سستی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار

فلج

فلج
عارضۀ توقف یا مختل شدن حرکت در اعضای بدن بر اثر بیماری عصبی یا عضلانی، مبتلا به این عارضه
فرهنگ فارسی عمید

فلج

فلج
نیمه و نصف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، فلوج. (منتهی الارب) ، پیمانۀ معروفی است، و نیز پیمانه ای است که به سریانی ’فالغ’ گویند. (از اقرب الموارد). پیمانه ای است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

فلج

فلج
نام بتی بوده است ازآن ِ بنی طی در نجد، و آن در وسط اجاء قرار داشته و بصورت تلی سرخ فام شبیه انسان بوده و دو شمشیر داشته که حارث بن ابی شمشیر آنها را بدان حمایل کرده بود و علی بن ابی طالب (ع) این دو شمشیر را به حضور پیغمبر آورد و حضرت یکی از آنها را به خود علی داد. فلج یکی دو تا نیست و به همین جهت بزرگترین فلج را فلج الافلاج گفته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

فلج

فلج
دهی است از بخش ابهررود شهرستان زنجان دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و انگور است. این ده را پلک هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

فلج

فلج
نام شهری است، و گویند بطن فلج، واقع در طریق بصره و حمی ضریه، و نیز گویند فلج ازآن ِ بنی عنبر است در راه رخیل به محازه که اول دهناء است. (معجم البلدان). یکی از قراء بنی عامر بن صعصعهاست در راه عقیق به حجر به یک روزه راه بر راه صنعاء. و فلج نام دو جنگ است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا

فلج

فلج
زنجیر در. کلیدان در. غلق. (یادداشت مؤلف) :
در به فلجم کرده بودم استوار
در کلیدان اندرون هشتم مدنگ.
علی قرط اندکانی.
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فروبند در خانه به فلج و به پژاوند.
رودکی
لغت نامه دهخدا