جدول جو
جدول جو

معنی حفاثات - جستجوی لغت در جدول جو

حفاثات
(حُفْ فا)
جمع واژۀ حفاث. رجوع به حفاث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حفریات
تصویر حفریات
کاوش هایی در زمین برای کشف آثاری از انسان، حیوان یا گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاثات
تصویر نفاثات
ساحران، جادوگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاضات
تصویر نفاضات
ضعفا، عاجزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
حادثه، برای مثال بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفادات
تصویر مفادات
سربها دادن و کسی را آزاد کردن، فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفازات
تصویر مفازات
مفازه ها، بیابانهای بی آب و علف، جمع واژۀ مفازه
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حباشه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حواسه، شتران گرد آمده، شتران بسیارخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حواسه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ج حلاوت: فاذا بدء الهواء بالتغیر فلنهجر اللحوم و الحلاوات. (داود ضریر انطاکی در فصل طاعون)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ ما)
جمع واژۀ حمّام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حماره. (مهذب الاسماء). رجوع به حماره شود
لغت نامه دهخدا
(حَکْ کا)
جمع واژۀ حکّاکه. وساوس. خارخارها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حکایت. نقل ها و روایتها. (آنندراج) :
الف لام را تلک آیات را
بخوان تا بدانی حکایات را.
شمسی (یوسف و زلیخا).
مقامات و مقالات ایشان مدون است و بحکایات و روایات مبرهن. (ترجمه تاریخ یمینی).
- حکایات الصالحین، علمی است. مولی ابوالخیر گوید: آن از فروع علم تواریخ ومحاضره است و گروهی بجمع و تألیف آن همت گماشته اندو کتابی بدان اختصاص داده اند چون صفوهالصفوه و روض الریاحین و غیره و از این قبیل است تذکرهالاولیاء هجویری و تذکرهالاولیاء شیخ فریدالدین عطار و ریاض العارفین و غیره
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حبار
لغت نامه دهخدا
(نَفْ فا)
جمع واژۀ نفاثه، به معنی ساحر.
- نفاثات فی العقد، زنان ساحره. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). زنان دردمندۀ سحر بر عقده ها. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). زنان ساحر که در گره های ریسمان جادو دمند. (فرهنگ خطی). زنان جادوگری که ریسمان را گره زنند و بر آن جادو دمند. (از اقرب الموارد). قوله تعالی: و من شرالنفاثات فی العقد. (قرآن 4/113).
قل اعوذت خواند باید کای صمد
هین ز نفاثات افغان وز عقد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفاصات
تصویر مفاصات
جداکردن چیزی از دیگری، تصفیه حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکاکات
تصویر حکاکات
خار خار، وسوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
جمع حادث، نو شدگان رخ بستگان، رخداد ها جمع حادثه پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزازات
تصویر حزازات
سوزشهای دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افاضات
تصویر افاضات
جمع افاضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افادات
تصویر افادات
سودها، جمع فائده، جمع در جمع افاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفریات
تصویر حفریات
کاویده ها به گونه رمن جمع حفریه کاوشها: حفریات شوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکایات
تصویر حکایات
نقلها، روایتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حیازت. گردآوردنها جمع آوریها، مراتع اختصاصی که در بعضی نواحی (مانند کرج و نهاوند) بچراندن گله های خلیفه اختصاص داشت، جمع حیازه، گرد آمده ها، به دست آمده ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفاثه، دمندگان فوت کنندگان جادوگران زن جمع نفاثه: دردمنده فوت کننده، زنان جادوگر ساحرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفالات
تصویر تفالات
جمع تفال
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفایه، نبهره ها دور افکندنی ها جمع نفایه: و خلقی از نفایات سنان و سیف و بقایای منون و حیف... پیش از من در نفا در آمده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نفاضه، برگ های ریخته، میوه افتاده، باز پس مانده جمع نفاضه: آنچه از جامه و مثل آن ساقط و ریخته شود چون آنرا تکان دهند و بجنبانند، ضعفا و عاجزان لشکر که گویا از عسکر باز افتاده و ساقط شده اند: چند مرحله میرفتند و نفاضات لشکر را می کشتند. توضیح همین کلمه در جامع التواریخ رشیدی چا. ترکیه ج 2 جز 2 ص 51 س 17 بغلط} نفاضات {آمده
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان حمله کردن، ناگاه درآمدن، ناگهان گرفتن، حمله ناگهانی. یا مرگ (موت) مفاجات. مرگ ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفادات
تصویر مفادات
سربها گرفتن و آزاد کردن کسی را، نجات دادن خلاص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفازات
تصویر مفازات
جمع مفازه، زهایشگاهان، پیروزیگاهان، میر گاهان، کویر ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاجات
تصویر مفاجات
((مُ))
ناگاه حمله بردن، مرگ ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفادات
تصویر مفادات
((مُ))
نجات دادن، خلاص کردن
فرهنگ فارسی معین