جدول جو
جدول جو

معنی حضیر - جستجوی لغت در جدول جو

حضیر
(حَ)
حضائر. جمع واژۀ حضیره. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به حضیره شود
لغت نامه دهخدا
حضیر
چرک ریم، ایوان
تصویری از حضیر
تصویر حضیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حریر
تصویر حریر
(دخترانه)
پارچه ابریشمی نازک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
(پسرانه)
شاداب، سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، قزّ، کج، کناغ، بریشم، سیلک، دمسق، بهرامه، دمسه، پناغ
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
حمار، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضیر
تصویر نضیر
شاداب، سبزوخرم، زیبا و تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، صغیر، ضعیف، ذلیل، خوار، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضری
تصویر حضری
کسی که در شهر زندگی می کند، شهرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحضیر
تصویر تحضیر
حاضر کردن، آماده کردن، آوردن، از بر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
حسرت برنده، افسوس خور، خسته و مانده، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
ویژگی کسی که از چیزی بسیار می ترسد، حذر کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
محضار. اسب دونده. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). اسب بسیاردونده: فرس محضیر، اسب پردو (نگویند فرس محضار). (ناظم الاطباء). ج، محاضیر
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جایگاه خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). جای خرما. (اقرب الموارد)، گروه مردم یا چهار تن یا پنج تن یا هشت یا هفت تن یا ده تن یا کم از ده تن که بغزو (جنگ) روند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). چهار پنج تن. (مهذب الاسماء). ج، حضائر. (از مهذب الاسماء)، اول لشکر. مقدمه، آنچه برآید از رحم هنگام زادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ریم و زردآب که با بچه بیرون آید بعد از برطرف شدن خون نفاس. (آنندراج). آنچه با بچه بیرون آید از رطوبات. ج، حضیر، حضایر، خون سطبر درپوستی که با بچه بیرون آید. (منتهی الارب) (آنندراج)، ریم گردآمده در ریش. ریم که در جراحت گرد آید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پست فرود نشیب پاگاه دامنه شیپ نشیب پستی مقابل فراز بالا اوج (زندگانی اوج و حضیض دارد)، جای پست در پایین کوه یا در زمین بن کوه دامنه کوه، نقطه مقابل اوج، جمع حضض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیر
تصویر خضیر
سبز، تره سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویر
تصویر حویر
پاسخ، دشمنی، گزند رسانی، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضار
تصویر حضار
حاضران، حاضرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضری
تصویر حضری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضور
تصویر حضور
حاضر آمدن، شهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، محقر، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیر
تصویر حفیر
گور کنده، حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
بر حذر دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایر
تصویر حایر
سرگردان سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحضیر
تصویر تحضیر
آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضیره
تصویر حضیره
مقدمه سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
آرمان خواه، اندوه خوار، دریغ خورنده، درمانده، وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحضیر
تصویر تحضیر
((تَ))
آماده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم، پرنیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حضور
تصویر حضور
آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کهتر، کوچک، پست، فرومایه
فرهنگ واژه فارسی سره