جدول جو
جدول جو

معنی حضوضاه - جستجوی لغت در جدول جو

حضوضاه
(حَ ضَ)
آوازهای مردم در جنگ. ضوضاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضوضا
تصویر ضوضا
داد و فریاد مردم در جنگ یا هنگام ازدحام، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوضه
تصویر حوضه
زمین هایی که در انتهای رود قرار دارد و از آب آن مشروب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حوضچه
تصویر حوضچه
حوض کوچک، خانیچه، حوضک
فرهنگ فارسی عمید
(حَ ضَ)
قریه ای است نزدیک شام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جزیره ضوضا، در او بلاد بسیار بود و از جمله شهری از سنگ سفید چنانکه بشب روشنی می داد و جزیره را بدان بازمی خوانند. بدان شهر ماران بزرگ مستولی شدند و مردم آن رابازگذاشتند و اکنون خراب است اما (در) آب و هوا خوشترین آن ولایت بود. (نزهه القلوب چ اروپا ص 236)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضوضاء. ضؤضا. شور و غوغا. (منتهی الارب). بانگ. (مهذب الاسماء). هیاهو. هیابانگ. هلالوش. شور و شغب. مشغله. (نصاب). چنگ و چلب
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج) :
نشینندۀ حوضۀآبگیر
پلی کز حجابی ندارد گزیر.
نظامی (از آنندراج).
حوضه ای ساخته ز سنگ رخام
حوض کوثر بدو نوشته غلام.
نظامی.
چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست
سفالین بد آن کوزه حالی شکست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / دِرْ)
تازه روی گردیدن: غض ّ فلان غضاضه و غضوضه. (منتهی الارب) (آنندراج). تازه شدن. (تاج المصادر بیهقی). غضوضه گیاه و جز آن، نضارت و طراوت آن، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضوضا. رجوع ب-ه ض-وض-ا ش-ود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ ضا)
دوری، آتش. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ملک ید: اخرجت له حضیضتی و بضیضتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
شورو بانگ و فریاد. (منتهی الارب). هیاهو. چنگ و چلپ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حروض. حراضه. نزدیک شدن به مرگ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ چَ / چِ)
حوضی کوچک. حوض خرد
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ فُ)
زجر کردن بز را با گفتن کلمه حو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ تَ)
در برابر کسی. در جلو کسی. در مقابل غیاباً
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مثانه مانندی که از شرم ناقه برآیدپیش از ولادت. (منتهی الارب) ، افزونی که بر گردن برآید. (مهذب الاسماء). ورمی است که در شتر عارض شود. گویند: بالبعیر ضواه، ای سلعه. (منتهی الارب) ، شور و غوغا و بانگ و فریاد مردم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنک پوست و آکنده گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بضاضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به همین مصدر شود، جمع واژۀ بطحاء، بمعنی جوی در سنگلاخ. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به بطحاء شود.
- قریش بطاح، آنکه میان دو کوه مکه، ابوقبیس و احمد سکونت داشتندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غضوضه
تصویر غضوضه
تازه روی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضورا
تصویر حضورا
در جلو کسی، در برابر کسی، در مقابل غیاباً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوضچه
تصویر حوضچه
حوض کوچک، لگنچه. اگنچه، تالابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حموضه
تصویر حموضه
ترشمزگی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضوضا
تصویر ضوضا
هیاهو، بانگ شور و غوغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروضه
تصویر حروضه
بمرگ نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضوگاه
تصویر وضوگاه
آبدستگاه پادیابگاه
فرهنگ لغت هوشیار
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوضچه
تصویر حوضچه
((حُ چِ))
حوض کوچک، لگنچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضوضاء
تصویر ضوضاء
((ضَ یا ضُ))
شور و غوغا، هیاهو، بانگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حوضه
تصویر حوضه
((حُ ض یا ضَ))
ناحیه یا منطقه ای که آب های آن به یک جا می ریزد، ناحیه ای که از آب یک رودخانه مشروب می شود
فرهنگ فارسی معین
حضوری، درحضور، روبه رو
متضاد: غیاباً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبزن، حوض کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد