جزیره ضوضا، در او بلاد بسیار بود و از جمله شهری از سنگ سفید چنانکه بشب روشنی می داد و جزیره را بدان بازمی خوانند. بدان شهر ماران بزرگ مستولی شدند و مردم آن رابازگذاشتند و اکنون خراب است اما (در) آب و هوا خوشترین آن ولایت بود. (نزهه القلوب چ اروپا ص 236)
جزیره ضوضا، در او بلاد بسیار بود و از جمله شهری از سنگ سفید چنانکه بشب روشنی می داد و جزیره را بدان بازمی خوانند. بدان شهر ماران بزرگ مستولی شدند و مردم آن رابازگذاشتند و اکنون خراب است اما (در) آب و هوا خوشترین آن ولایت بود. (نزهه القلوب چ اروپا ص 236)
عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج) : نشینندۀ حوضۀآبگیر پلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج). حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام. نظامی. چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست. نظامی
عماری فیل وجز آن که بصورت حوض بسازند. (آنندراج) : نشینندۀ حوضۀآبگیر پلی کز حجابی ندارد گزیر. نظامی (از آنندراج). حوضه ای ساخته ز سنگ رخام حوض کوثر بدو نوشته غلام. نظامی. چو زد کوزه بر حوضۀ سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست. نظامی
تازه روی گردیدن: غض ّ فلان غضاضه و غضوضه. (منتهی الارب) (آنندراج). تازه شدن. (تاج المصادر بیهقی). غضوضه گیاه و جز آن، نضارت و طراوت آن، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد)
تازه روی گردیدن: غض ّ فلان غضاضه و غضوضه. (منتهی الارب) (آنندراج). تازه شدن. (تاج المصادر بیهقی). غضوضه گیاه و جز آن، نضارت و طراوت آن، و صفت وی غض ّ می آید. (از اقرب الموارد)
مثانه مانندی که از شرم ناقه برآیدپیش از ولادت. (منتهی الارب) ، افزونی که بر گردن برآید. (مهذب الاسماء). ورمی است که در شتر عارض شود. گویند: بالبعیر ضواه، ای سلعه. (منتهی الارب) ، شور و غوغا و بانگ و فریاد مردم
مثانه مانندی که از شرم ناقه برآیدپیش از ولادت. (منتهی الارب) ، افزونی که بر گردن برآید. (مهذب الاسماء). ورمی است که در شتر عارض شود. گویند: بالبعیر ضواه، ای سلعه. (منتهی الارب) ، شور و غوغا و بانگ و فریاد مردم
تنک پوست و آکنده گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بضاضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به همین مصدر شود، جمع واژۀ بطحاء، بمعنی جوی در سنگلاخ. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به بطحاء شود. - قریش بطاح، آنکه میان دو کوه مکه، ابوقبیس و احمد سکونت داشتندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به معجم البلدان شود
تنک پوست و آکنده گوشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بضاضه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به همین مصدر شود، جَمعِ واژۀ بطحاء، بمعنی جوی در سنگلاخ. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به بطحاء شود. - قریش بطاح، آنکه میان دو کوه مکه، ابوقبیس و احمد سکونت داشتندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به معجم البلدان شود
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند
عماری فیل که بصورت حوض سازند، اراضیی که توسط رودی یا شعب رودی مشروب شود. توضیح این کلمه در قاموسهای معتبر عربی نیامده ولی در (دزی) مذکور است. (این کلمه در قاموس های معتبر عربی نیامده) کجاوه پیل، آبخورد به زمین هایی گفته می شود که از رودی بزرگ آب خورند