جدول جو
جدول جو

معنی حضورا - جستجوی لغت در جدول جو

حضورا
در جلو کسی، در برابر کسی، در مقابل غیاباً
تصویری از حضورا
تصویر حضورا
فرهنگ لغت هوشیار
حضورا
حضوری، درحضور، روبه رو
متضاد: غیاباً
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حورا
تصویر حورا
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حضور
تصویر حضور
مقابل غیبت، حاضر شدن، حاضر بودن، نزد کسی بودن، وجود و ظهور، نزد، پیشگاه، کلمۀ احترام آمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته و نوشته می شود، در تصوف غیبت از خلق و نزدیک شدن به حق، شکفتگی و خرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حورا
تصویر حورا
حور، زن زیبای بهشتی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
مخفف حوراء. مفرد حور:
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا.
کسایی.
سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی
خوبیت عیان است چرا باید سوگند.
عماره.
چشم حورا چون شودشوریده رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیدۀ حورا کند.
منوچهری.
حورا تویی ار نکو و با شرمی
گر شرم کند نکو بود حورا.
ناصرخسرو.
هرکه جان بدکنش را سیرت نیکی دهد
زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند.
ناصرخسرو.
حورا که شنید ای مسلمانان
پرورده به آب چشم اهریمن.
ناصرخسرو.
ابر آزاری چمن ها را پر از حورا کند
باغ پر گلبن کند گلبن پر از دیبا کند.
خاقانی.
نایب یزدان تویی امروز چون یزدان مرا
خلد بخشیدی و حورا دادی احسنت ای ملک.
خاقانی.
بر خاکش از حواری و حورا ترحم است
خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است.
خاقانی.
کواکب بود زیر پای ممالک
حواری بود بر زبردست حورا.
خاقانی.
- حوراطلعت:
دوش حوراطلعتی دیدم که پنهان از رقیب
در میان کاروان میگفت یار خویش را.
نظامی.
- حورافش، حوراوش:
چار گوهر ز گوش گوهرکش
بگشاد آن نگار حورافش.
نظامی.
- حورانژاد:
زان می عنابگون در قدح آبگون
ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(نَ اَ تَ)
در برابر کسی. در جلو کسی. در مقابل غیاباً
لغت نامه دهخدا
(حُ)
مقابل غیابی.
- تلگراف حضوری، که مخاطب و مخاطب هر دو در تلگرافخانه باشند.
- طبخ حضوری، نوعی تفنن شکمخوارگان از شاهان و اعیان رجال که امر دهند طعامی را در حضور آنان پزند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مقابل حصولی و کسبی. (علم...) (اصطلاح حکمای اسلام) علم حضوری مقابل است با علم حصولی و آن علمی است که در آن صورت علمی عین صورت عینی باشد همچون علم نفس بذات و آثار خود و بطور کلی علم هر علت حقیقی و هر مجردی بذات و معلومات خود و هم بعقیدۀ بعضی علم فانی و بمفنی فیه یعنی علم معلول بعلت حقیقی خود از این رو که در آن فانی می باشد. علم حصولی را علم ارتسامی و علم حضوری را علم اشراقی نیز خوانده اند. کلمه ’کنسیانس’ که ترجمه تحت لفظی آن ’علم معی’ و بنابراین از جهت ترکیب لفظی با علم حضوری بسیار نزدیک است از جهت مفهوم نیز در اصطلاح فلاسفه و روان شناسان غرب با علم حضوری فرقی چندان ندارد چه مراد آنها از این لفظ معرفت مستقیمی است که نفس بذات و آثار خود دارد و چون این نحو علم را در واقع با خود نفس امتیازی مصداقی نیست و همان نفس است، از این رو که عالم بذات خویش می باشد از این جهت گاهی کلمه ’کنسیانس’ را به معنی خود نفس نیز بکار می برند. همین گونه معلوماتست که بنزدیک حکمای ما غالباً معلومات حضوری و هم در ضمن بحث و گفتگوی از مقدمات قیاسی منطقی مشاهدات وجدانی و وجدانیات خوانده شده و از مواد ضروری و یقینی قیاس قرار داده شده است. درین جا باید گفته شود که در نظر محققین قدیم ما در واقع علم حقیقی منحصر است بعلم حضوری که جز حضور ذات شی ٔ برای خود آن و بالنتیجه نحوی از خود وجود چیز دیگر نیست و از اینجا معلوم میشود که چندانکه بهره و دارائی و وجدان موجودی از وجود بیشتر باشد، علم آن موجود بیشتر خواهدبود. اینست که قدمای ما علم حضوری را گاهی وجدان و علم وجدانی و معلومات حضوری را وجدانیات و جهل بسیط را فقدان و مجهولات بسیط را وجدان فقدانیات نیز خوانده اند، ولی باید دانست که ما به ازای حقیقی لفظ وجدان بفرانسه ’کنسیانس’ نیست، بلکه ’پسسیون’ می باشد که معمولاً از طرف حکمای غرب بمعنی ملک یا جده (یکی از مقولات دهگانه ارسطو) بکار میرود. لیکن گاهی نیز در ضمن بعضی از تعبیرات به معنی علم حضوری استعمال میشود، چنانکه گاهی هم در مثل جملۀ ’بخود علم حضوری گرفتن’ بجای ’کنسیانس’ لفظ ’پسسیون’ بکار برده میشود. مقابل این لفظ در زبان فرانسه لفظ ’پریواسیون’ در اصطلاح فلسفه به معنی فقدان و عدم ملکه می باشد. (مجلۀ مهرسال 5 شمارۀ 9 مقالۀ دکتر فردید). و نیز رجوع به لفظ حصولی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
عزیزالله. یکی از شعرای ایران، و از سادات قم بوده و در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته و مدت مدیدی در نجف اشرف مجاور شده. دیوانی مرتب دارد. از اوست:
ببالین آمدی در وقت مردن ناتوانی را
ازین رحمت بمردن ساختی مایل جهانی را.
(مجمع الخواص ص 76)
نام شاعری از ترکان عثمانی معاصر سلطان سلیم خان ثانی است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضور
تصویر حضور
حاضر آمدن، شهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضور
تصویر حضور
((حُ))
حاضر شدن، وجود، ظهور، درگاه، آستان، حاضر و غایب کردن، شناختن کسانی که حاضرند و کسانی که غایبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضور
تصویر حضور
آمادگی، بودن، رودررویی، پیشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حضور
تصویر حضور
حضورٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از حضور
تصویر حضور
Attendance, Presence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حضور
تصویر حضور
présence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حضور
تصویر حضور
obecność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حضور
تصویر حضور
נוכחות , נוֹכְחוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حضور
تصویر حضور
присутствие , присутствие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حضور
تصویر حضور
حاضری , موجودگی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از حضور
تصویر حضور
উপস্থিতি , উপস্থিতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حضور
تصویر حضور
mahudhurio, uwepo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حضور
تصویر حضور
katılım, varlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از حضور
تصویر حضور
참석 , 존재
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حضور
تصویر حضور
出席 , 存在
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حضور
تصویر حضور
उपस्थिति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حضور
تصویر حضور
присутність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حضور
تصویر حضور
kehadiran, keberadaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حضور
تصویر حضور
การเข้าร่วม , การมีอยู่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حضور
تصویر حضور
aanwezigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حضور
تصویر حضور
Anwesenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حضور
تصویر حضور
asistencia, presencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حضور
تصویر حضور
presenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حضور
تصویر حضور
presença
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حضور
تصویر حضور
出席 , 存在
دیکشنری فارسی به چینی