جدول جو
جدول جو

معنی حضاج - جستجوی لغت در جدول جو

حضاج
(حُ)
مرد خمیده پشت برآمده شکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حضاج
(حِ)
مشک نهاده به تکیۀ چیزی. (منتهی الارب). خیک بزرگ
لغت نامه دهخدا
حضاج
خمیده پشت شکم گنده
تصویری از حضاج
تصویر حضاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حراج
تصویر حراج
حرج ها، فشارها، اعتراض ها، شکایت ها، گناه ها، بزه ها، جمع واژۀ حرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاج
تصویر حلاج
کسی که با دستگاه مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا می کند، پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، الباد، پنبه وز، ندّاف، پنبه بز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضار
تصویر حضار
حاضرها، مقابل غایب ها، کسانی که در جایی حضور دارند، آماده ها، مهیاها، موجودها، شهرنشین ها، جمع واژۀ حاضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراج
تصویر حراج
فروختن چیزی به قیمت پایین تر از قیمت اصلی آن، فروش چیزی به مزایده، فروش ملک یا کالا در حضور عدهای که هر کس بیشتر بخرد به او بدهند
فرهنگ فارسی عمید
(حُ جِ)
درشت اندام سطبرگوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حضج
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضج. آتش کاو، چوبی که گازران جامه بدان زنند وقت شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
الباد پنبه زن فرخمنده کسی که بوسیله دستگاهی مخصوص پنبه را از پنبه دانه جدا سازد پنبه زن نداف. پنبه زن، آنکه پنبه را از دانه جدا میکند، نداف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضار
تصویر حضار
حاضران، حاضرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضال
تصویر حضال
دارواش از گیاهان شیرینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواج
تصویر حواج
زن حج گزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی جامه هائی که روی طناب اندازند تا خشک شود و در فارسی بمعنی فروش چیزی بمزایده میگویند، فروش ملک یا کالا در حضور عده ای که هر کس بیشتر بخرد باو بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
کسی که بسیار حج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
((حَ جّ))
بسیار حج کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
((جُ جّ))
جمع حاج، کسانی که حج گزارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلاج
تصویر حلاج
((حَ لّ))
پنبه زن، نداف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراج
تصویر حراج
((حَ))
چیزی را با مزایده به فروش گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضار
تصویر حضار
((حُ ضّ))
جمع حاضر، حاضران در مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراج
تصویر حراج
فروش ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حراج
تصویر حراج
Auction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حراج
تصویر حراج
enchère
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حراج
تصویر حراج
аукцион
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حراج
تصویر حراج
Auktion
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حراج
تصویر حراج
аукціон
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حراج
تصویر حراج
aukcja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حراج
تصویر حراج
拍卖
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حراج
تصویر حراج
leilão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حراج
تصویر حراج
asta
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حراج
تصویر حراج
subasta
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حراج
تصویر حراج
veiling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حراج
تصویر حراج
การประมูล
دیکشنری فارسی به تایلندی