- حصیف
- مرد خردمند و نیکو رای
معنی حصیف - جستجوی لغت در جدول جو
- حصیف ((حَ))
- خردمند، درست رای
- حصیف
- خردمند و نیکورای، عاقل، دانا، خردپیشه، صاحب خرد، خردور، داناسر، خردومند، فرزان، متدبّر، لبیب، راد، اریب، پیردل، فروهیده، متفکّر، بخرد، فرزانه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بوریا
هماورد، هم آورد
کار محکم و استوار
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
شندره: کهن جامه
هم سوگند، هم قسم
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
محکم، استوار
شمار، عدد
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
محصول، کشت و دروده
خاکستر، نال (نعل)، کوه دو رنگ کوه سپید و سیاه
روی زمین، نامه
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
آنچه از مزرعه درو کرده باشند، درو شده
فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته شده است، بوریا
غلامی که هنوز به سن بلوغ نرسیده، خدمتکار، پسر نابالغ
درخشیده
جای تابستانی گرمسیر، آبراهه کژ
نیمه، دو رنگ، پیشیار (پیشخدمت)
زابگوی ستاینده، پیشیار کنیز زوار خدمتکار (پسر یا دخترغلام یا کنیز)، صفت کننده چیزی را وصف کننده، جمع وصفا
استوار، محکم، مرصوص، بادوام، مدغم، متأکّد، مستحکم، ستوار، درواخ