جدول جو
جدول جو

معنی حصنه - جستجوی لغت در جدول جو

حصنه
(حِ صَ نَ)
جمع واژۀ حصن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحنه
تصویر صحنه
صحنه به محیطی اطلاق می شود که در آن بازیگران و رخدادهای داستان اصلی فیلم اتفاق می افتد. این محیط شامل تنظیمات مختلف می شود که با استفاده از نورپردازی، دکوراسیون، و انتخاب زوایای دوربین ساخته می شود تا احساس و حسی معین در بیننده ایجاد کند.
به مکان رخداد هر ماجرا یا کنشی بی وقفه در داستان فیلم که معمولا در یک مکان خاص و طی یک محدوده زمانی مشخص روی می دهد، گفته می شود. گاه صحنه در بیش از یک محل رخ می دهد مانند تعقیب که در مناطق مختلفی صورت می گیرد. صحنه می تواند شامل یک نما و یا چند نما باشد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
نوعی بیماری عفونی که از طریق غذای آلوده منتقل می شود و به دستگاه گوارش صدمه می زند، تیفوئید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
داروی مایعی که از طریق مقعد داخل روده ها می کنند، اماله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
محل نمایش در تماشاخانه، سن، جای وسیع، زمین هموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیک، خوب، کار نیک و پسندیده، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
زن شوهردار، ویژگی زنی که زناشویی کرده و دارای شوهر است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صِنْ نَ)
جمع واژۀ صنان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به صنان شود، ذوالصّور، یعنی دارای میل. رجل اصور، ای مائل. کقوله: الی کل شخص فهو للسمع اصور. و هو اصور الی کذا، اذا امال عنقه و وجهه الیه،وی اصور بدانست هنگامی که گردن و رویش بدان کج شود. (از اقرب الموارد) ، کژگردن. ج، صور. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). گویند: فی عنقه صور، ای میل و عوج و هو اصور. (از اقرب الموارد) ، آرزومند و اندوهگن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نوعی از درد شکم. ج، احقان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ نَ)
پیکانها، عیب کردن کسی را: احضن الرجل و به، عیب کرد مرد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ نَ)
محصنه. رجوع به محصنه شود. زن پارسا و عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زن شوهرکرده. (از منتهی الارب). شوهرکرده. (ناظم الاطباء).
- زنای محصنه، زنا با زن شوهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنای محصنه شود
زن پارسا. (منتهی الارب). زن عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء) ، زن آزاد و شوی کرده. (مهذب الاسماء). شوهردار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ نَ)
زن شوهرکرده: امراءه محصنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن باشوی، زن باردار شده. (ناظم الاطباء) ، زن پارسا. (زمخشری) ، (اصطلاح فقهی) زن بالغ و عاقلی که به عقد دائم زوجه شخصی شده است و زوج از نزدیکی با وی متمکن است. مجازات محصنه که مرتکب زنا شود رجم است
لغت نامه دهخدا
(مُ حَصْ صَ نَ)
دارای باروی استوار. دیوار استوار به گرد کشیده. باحصن. حصین: لایقانلونکم جمیعاً الا فی قری محصنه او من وراء جدر... (قرآن 14/59). و اهل الصین فی کل موضع لهم مدینه محصنه عظیمه. (اخبار الصین و الهند ص 26)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصاه
تصویر حصاه
هوش، یک سنگریزه، تیزی زبان واحد (حصی) (حصا) سنگریزه، جمع حصیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصنا
تصویر حصنا
زن شوهردار، زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
زن شوهر کرده
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری که بگونه دانه های سرخ و باریک و سوزنده بر بدن پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
جای وسیع و محل نمایش در تماشاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصینه
تصویر حصینه
استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
اماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفنه
تصویر حفنه
مشتی یک مشت، چاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
کار نیک و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذنه
تصویر حذنه
خرد گوش، کوته بالا: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصنه
تصویر حاصنه
زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقنه
تصویر حقنه
((حُ نِ))
اماله، وارد کردن داروی مایع از طریق مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصبه
تصویر حصبه
((حَ بِ))
تیفویید، بیماری که در اثر خوردن آب، سبزی یا میوه آلوده به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصاه
تصویر حصاه
((حَ))
سنگریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
((حَ سَ نِ))
کار نیک، عمل خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
((صَ نَ یا نِ))
زمین هموار، در فارسی به معنای محل نمایش نمایشنامه، کوچک ترین واحد کامل فیلم که مجموعه ای است از یک سلسه نما که به دنبال یکدیگر می آیند و تشکیل یک واقعه را می دهند، منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محصنه
تصویر محصنه
((مُ صَ نَ))
زن شوهردار، جمع محصنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسنه
تصویر حسنه
نیکو، نیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صحنه
تصویر صحنه
پیشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
شوهردار، طاهره، پارسازن
فرهنگ واژه مترادف متضاد