جدول جو
جدول جو

معنی حصانت - جستجوی لغت در جدول جو

حصانت
منیع و استوار بودن، کنایه از پارسا و پاک دامن بودن، عفیف بودن
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
فرهنگ فارسی عمید
حصانت
(حَ نَ)
حصافت. استواری. محکمی. استحکام. استوار شدن حصار و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) : و با عقل خود آن یک حصن بی حصانت را... (جهانگشای جوینی) ، پارسائی. (زمخشری). پرهیزکار شدن. نهفته شدن زن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
حصانت
عفیف بودن
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
فرهنگ لغت هوشیار
حصانت
((حَ نَ))
استوار بودن، محکم بودن
تصویری از حصانت
تصویر حصانت
فرهنگ فارسی معین
حصانت
استحکام، استواری
متضاد: نااستواری، سستی، پاکدامنی، عصمت، عفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حضانت
تصویر حضانت
پرستاری، پرستاری از کودک، دایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
عقل استوار و رای نیکو داشتن، استواری عقل و رای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی اسب نجیب و قوی، اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، ویژگی زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
محکم شدن، استوار شدن، استواری عقل،
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان، پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، اتقان، اشتداد، رستی، جزالت، ثبوت
فرهنگ فارسی عمید
(حَصْ صا نَ)
زردپای و آن مرغی است از مرغان آبی. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
حضن. در کنار گرفتن کودک را. پرورش دادن کودک را. پروردن بچه را. پروریدن طفل را. در کنار گرفتن کودک را و پرورش دادن او را. در بغل گرفتن صبی را. بچه پروردن، دایگی کردن. (دهار) (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی). دایگی. تربیهالولد. (تعریفات جرجانی). پرستاری. و صاحب کشاف الفنون گوید: بکسر حاء حطی و ضاد معجمه، در لغت مصدر حضن الصبی است، یعنی کودک را پرورید، چنانکه در قاموس گفته و در شرع، پرورش دادن مادر یادایه یا غیر آنهاست کودک یا دوشیزه ای را که کودک باشد. کذا فی جامع الرموز. دایگی کردن و بچۀ غیری را شیر دادن. (از لطائف و کنز و منتخب، بنقل غیاث). دایگی و محافظت در تربیت و حفاظت. حضانت طفل (پسر یا دختر) در مدت دو سال شیرخوارگی با مادر است، در صورتی که بهمان شرایط که دیگران حاضر به نگهداری از طفل هستند او هم قانع باشد. و بعد از این تا سن هفت سالگی نیز حضانت مادر باقی است اگر طفل دختر باشد. در صورت مرگ پدر تا سن بلوغ طفل حق حضانت مادر باقی خواهد ماند اعم از اینکه طفل دختر باشد یا پسر:
این حضانت دید با صد رابطه
که بپروردم ورا بی واسطه.
مولوی.
، زیر بال گرفتن مرغ بیضه و جوجه را، دور کردن کسی را از کار. واداشتن کسی را از حاجت وی. (تاج المصادر بیهقی). دور کردن کسی را از کاری. باز داشتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
رجوع به حزانه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ)
رصانه. قوت و محکمی و استواری. (یادداشت مؤلف) : از نواحی و اقطار و هند درختی چند بیاورند در رزانت و رصانت متقارب و در سخاوت و متانت متناسب. (از ترجمه تاریخ یمینی ص 421). و رجوع به رصانه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / حِ دَ)
حصاده. هنگام درودن کشت. درودنگاه. هنگام درو. (منتهی الارب) ، گیاهی است که از خوردن آن گوسفند را علت حباط عارض گردد، کشت دروده. حصید. حصیده. محصود
لغت نامه دهخدا
(تَ یُ)
واداشتن کسی را از حاجت وی. (تاج المصادربیهقی). بازداشتن. (دهار) ، سر خود کارکردن بی دیگری، ولایت بر طفل و مجنون
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب). اسب نر. نریان. کریم. اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (غیاث). آیغر. گشن. گشن اسب. ج، حصن
لغت نامه دهخدا
(حُ)
امراءه حصان، زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه. بشوی. متزوجه. مستوره. حاصن. حاصنه. ج، حصانات، حصن، دره. یک دانه مروارید:
بحصن حصین اندرم ار ز دست
که بینند حصن حصینم حصان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام موضعی در رمل میان دو جبل طی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
استواری خرد. استوارخرد شدن. خردمندی. تمام خرد شدن. (دهار). محکم عقل بودن. استواری عقل. (غیاث). محکمی عقل. جودت رای. متانت رای. تمام خردی. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل). قوی رایی. تمام خرد و قوی رای شدن. تمام خرد شدن. (زوزنی). حصافت رای یا حصافت عقل، استواری آن. استحکام رای. استحکام عقل: اما بر شهامت و تمامی حصافت وی اعتماد هست که به اصل نگرد و به فرع دل مشغول ندارد. (تاریخ بیهقی ص 333). جوانی با حصافت کهول. (تاریخ بیهقی ص 361). امیرک طوس و جمعی که بحصافت موسوم بودند... گفتند صواب آن است که... (تاریخ بیهقی). وبحقیقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت و ممارست است. (کلیله و دمنه). و اعتماد بر کرم عهد و حصافت رای تومقصور داشته ایم. (کلیله و دمنه). و بدین کتاب کمال خرد و حصافت او میتوان شناخت. (کلیله و دمنه). امّا من نیز نزدیک خاندان حصافت معذورم. (جهانگشای جوینی). لباس وجود را بطراز سعادت مزین و روان او به انوارحصافت روشن گرداند. (جهانگشای جوینی) ، استواری. محکمی. محکم شدن. استوار شدن، صاحب غیاث بکلمه، معنی خشکی و تنگی هم داده است و در دیگر لغت نامه ها دیده نشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصان
تصویر حصان
زن پارسا و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانت دیپلوماسی
تصویر حصانت دیپلوماسی
در پناهی وینار تاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضانت
تصویر حضانت
پرورش دادن کودکرا، دایگی کردن، بروردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
خردمندی، استوار خرد شدن، رای نیکو داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانه
تصویر حصانه
در پناهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
قوت و محکمی و استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصانت پارلمانی
تصویر حصانت پارلمانی
در پناهی نمایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصانت
تصویر رصانت
((رَ نَ))
محکم بودن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصافت
تصویر حصافت
((حَ فَ))
عقل و رأی نیکو و استوار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضانت
تصویر حضانت
((حِ نَ))
پرستاری، در کنار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصان
تصویر حصان
((حِ))
اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور
فرهنگ فارسی معین
پرستاری، تیمار، تیمارداری، خدمت، دایگی، زواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد