جدول جو
جدول جو

معنی حشیف - جستجوی لغت در جدول جو

حشیف
(حَ)
خرمای بد. (مهذب الاسماء) ، جامۀ بد. جامۀ کهنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حشیف
شندره: کهن جامه
تصویری از حشیف
تصویر حشیف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنیف
تصویر حنیف
(پسرانه)
درست و پاک، راستین، خداپرست
فرهنگ نامهای ایرانی
ماده ای مخدر که از خشک کردن و آماده ساختن سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه تهیه می شود، گیاه خشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
خردمند و نیکورای، عاقل، دانا، خردپیشه، صاحب خرد، خردور، داناسر، خردومند، فرزان، متدبّر، لبیب، راد، اریب، پیردل، فروهیده، متفکّر، بخرد، فرزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
راست، مستقیم، ثابت و پایدار در دین، کسی که متمسک به دین اسلام یا در ملت ابراهیم و موحد باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تحشیف عین، پلکهای چشم برهم نهاده از رخنه های مژگان دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
مستقیم، ثابت و پایدار در دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیف
تصویر کشیف
آشکار برهنه نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
مرد خردمند و نیکو رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
هم سوگند، هم قسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیب
تصویر حشیب
پشمینه جامه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریف
تصویر حریف
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیف
تصویر تحشیف
نگاه کردن زیر چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه خشک، نباتیست که برروی زمین پهن نبوده و با ساق باشد و بحد ثمنش نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنیف
تصویر حنیف
((حَ نِ))
راست، مستقیم، معتقد به اسلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلیف
تصویر حلیف
((حَ))
هم عهد، هم سوگند، یار، دستیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشیش
تصویر حشیش
((حَ))
گیاه خشک، بنگ، سرشاخه های گل دار گیاه شاهدانه که پس از خشک کردن و آماده کردن به طرق مخصوص آن را به صورت جویدن یا تدخین مورد استفاده قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصیف
تصویر حصیف
((حَ))
خردمند، درست رای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریف
تصویر حریف
((حَ))
هم پیشه، همکار، هماورد، هم پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریف
تصویر حریف
هماورد، هم آورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حریف
تصویر حریف
Opponent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حریف
تصویر حریف
adversaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حریف
تصویر حریف
соперник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حریف
تصویر حریف
Gegner
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حریف
تصویر حریف
супротивник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حریف
تصویر حریف
przeciwnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حریف
تصویر حریف
对手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حریف
تصویر حریف
oponente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حریف
تصویر حریف
avversario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حریف
تصویر حریف
oponente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حریف
تصویر حریف
tegenstander
دیکشنری فارسی به هلندی