جدول جو
جدول جو

معنی حشکه - جستجوی لغت در جدول جو

حشکه
(حَ شَ کَ)
باران ریزه. مثل الحفشه و الغبیه و هی فوق البغشه. (اقرب الموارد) ، جاؤا بحشکتهم، آمدند همه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حشفه
تصویر حشفه
سر آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشره
تصویر حشره
هر یک از جانوران بندپا با سر، سینه، شکم و معمولاً بال و شاخک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکه
تصویر بشکه
ظرف چوبی یا فلزی بزرگ استوانه ای شکم دار برای آب، شراب، نفت یا مایع دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکه
تصویر خشکه
ویژگی دستمزدی که به جای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت می شود مثلاً جیرۀ خشکه، نقدی،
هر نوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک می کنند،
خشک مثلاً سرفه خشکه،
نوعی فولاد سخت و بی آب که در قالب سازی به کار می رود،
خشک کرده شده مثلاً آلبالو خشکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها، بد و پست از هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نُ کَ)
زن دانا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن دانا و آزموده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، حنک. (مهذب الاسماء) ، چوب یا دوال که میخهای پالان به وی استوار کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، چوبی که زیر زنخ ناقه بسته سر دیگر آن بر گردن بچه بندند تا ناقه بر آن مهربان گردد. (منتهی الارب). ج، حناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ کَ)
پشتۀ مشرف از زمین بلند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ کَ)
حاکه. جمع واژۀ حائک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مردان بافنده. (آنندراج). بافندگان. نساجان. جولاهان. جولاهگان. رجوع به حائک شود
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ کَ)
آنچه شنوند از گوشۀ خانه و جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
بستنگاه بند ازار، نیفۀ ازار، رسن کمربند، تسمه ای که بدان سر کوهه را به میخهای پالان بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ کَ)
اصل و بیخ انگور. (آنندراج) ، پست لوله کرده. پارۀ پست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
درخت چوب پنبه. شویر. شوبر. زلنفج. برینس
لغت نامه دهخدا
(تَ شَ شُ)
رجوع به حرکت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
خرمای بد. ج، حشف
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ فَ)
سر کلاه نره. ختنه گاه مردم. دور ختنه گاه مردم. (مهذب الاسماء). سر نره. مافوق ختان. زبر ختان. سر شرم مرد و آن از بالای ختان باشد. سر قضیب. ج، حشف، حشفات. مهر نره تا ختنه جای. (منتهی الارب). فیشله، بیخ های کشت که بعد درو باقی مانده باشند. (اقرب الموارد) ، پیرزن کلانسال، خمیر خشک، ریشی که در نای و گلوی مردم و شتر برآید. (منتهی الارب) ، صخره ای که در دریا باشد. سنگی در یک زمین هموار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، حشاف، حشف، حشفات
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ رَ)
هر جنبندۀ خرد از پرنده و رونده و خزنده. جنبندۀ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزۀ زمینی. (منتهی الارب). خستر. خرفسر. هامه. ج، حشر، حشرات، پوستی که ملاصق دانه بوده، تمام شکار یا بهرۀ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خورده شود، ریم مشک شیر
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ / کِ)
ظرف چوبین شکم دار متشکل از تخته های خمیده با دو انتهای مسطح مدور که بوسیلۀ حلقه های آهنین چندی بهم وصل شده اند و بمصرف نگهداری شراب و یا آب و نفت میرسد.
چلیک. بشکۀ آب: آب را با بشکه می آورند.
لغت نامه دهخدا
(حَ چِ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 43هزارگزی شمال خاوری شادگان به کنار رود خانه جراحی کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان، دشت، گرمسیر مالاریایی. سکنه 200 تن شیعی مذهب. فارسی و عربی زبان. آب آن از رود خانه جراحی. محصولات آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، حشم داری. صنایع دستی عبابافی. راه در زمستان اتومبیل رو. ساکنین از طایفۀ آل ابوغبیش هستند. این آبادی از دو محل مشهور به حشچۀ 1 و2 تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکه
تصویر بشکه
ظرف چوبین بزرگ سر بسته برای آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکه
تصویر لشکه
پاره تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکه
تصویر خشکه
نوعی آهن زود شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکه
تصویر حنکه
زن دانا و آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلکه
تصویر حلکه
سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشوه
تصویر حشوه
امعا، روده ها
فرهنگ لغت هوشیار
بر خوابه نهالین دوشک، بالشک بالش کوچکی که زنان بر سرین یا پستان نهند که بزرگ نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشره
تصویر حشره
جنبنده، خزنده، رونده، گزنده، پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاران نوکران، پیروان شکوه بزرگی آروند افرند ارفد، شرم، خشم، کمرویی
فرهنگ لغت هوشیار
جنبه نشانه هایی که رفتار وات ها را می نمایانند: زبر زیر پیش، جنبش چال اورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاکه
تصویر حاکه
جمع حائک، بافندگان دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکه
تصویر خشکه
((خُ کِ))
هرچیز خشک، آردی که سبوس آن را نگرفته باشند، فولاد، پلوی بدون روغن، بهای چیزی به نقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشره
تصویر حشره
((حَ شَ رَ یا رِ))
یک فرد از رده حشرات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکه
تصویر بشکه
((بُ کِ))
ظرف بزرگ شکم دار به شکل استوانه برای آب یا شراب، چلیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشفه
تصویر حشفه
((حَ شْ فِ یا فَ))
ریشه های گیاه که پس از درو در زمین باقی ماند، قسمت انتهای قدامی آلت مرد که کمی حجیم تر از تنه می باشد
فرهنگ فارسی معین