جدول جو
جدول جو

معنی حشرود - جستجوی لغت در جدول جو

حشرود
(حَ شَ)
دهی است از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 9500گزی خاور خوی و یک هزارگزی جنوب شوسۀخوی به مرند و جلفا. ناحیه ای است واقع در جلگه، کنار رود قطور. معتدل مالاریائی. دارای 610 تن سکنه میباشد. ترک زبانند. از رود قطور مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، پنبه، حبوبات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شرود
تصویر شرود
ترسیدن و گریختن، رمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، رمیده، گریخته
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
یکی از کوره های بطن الریف در مصر است. (از معجم البلدان). شهری در مصر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که زود شیر در پستان وی فراهم آید. (منتهی الارب) ، ناقه ای که خطا نکند آبستن شدن را از یکبار گشنی کردن گشن
لغت نامه دهخدا
(تَ شَمْ مُ)
دور شدن، از میان قوم به یک سو شدن، تنها منزل کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
به معنی خراب، نام محلی در نزدیکی ’عای’ که اسرائیلیان بقهر در آنجا برگشته اند. (صحیفۀ یوشع: 7:5) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اشتر اندک شیر. (مهذب الاسماء). ج، حرد. ناقۀ حرود، ماده شتر کم شیر، یا شیرمنقطعشده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حرد، سرهای کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَحْ حُ)
مصدر به معنی شراد. (از ناظم الاطباء). رمیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). پراکندگی رمیدن ستور. شراد. (یادداشت مؤلف). رجوع به شراد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شارد. (اقرب الموارد). رمنده. ج، شرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رمنده. (منتهی الارب). شارد. رمنده. رموک. (یادداشت مؤلف) ، قافیه شرود، ای سائره فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه رشت و انزلی میان سرداب چاه و گرفن در 347 هزارگزی تهران
لغت نامه دهخدا
ابن یزید، مکنی به ابی الضحاک، تابعی است
لغت نامه دهخدا
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. محصول آنجا غلات است. سکنۀ آن 206 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شرود
تصویر شرود
رمنده، گریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرود
تصویر حرود
از میان قوم دور شدن، تنها منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرود
تصویر شرود
((شَ))
رمنده، رم کننده، جمع شرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شرود
تصویر شرود
((شُ))
رمیدن، طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همه بلاهای طالب از حجاب افتد
فرهنگ فارسی معین
شربت
فرهنگ گویش مازندرانی