چاه در میان سنگ ریزه ها که به آب نزدیک باشد. (منتهی الارب). چاه خرد در میان سنگریزه. (مهذب الاسماء). ج، حشارج، کوزۀ بسیار باریک. تنک، که در آن آب سرد گردد. (منتهی الارب). ج، حشارج، مغاک در کوه که در آن آب صافی شود. حشرجه، یکی. ج، حشارج، نارگیل. نارجیل
چاه در میان سنگ ریزه ها که به آب نزدیک باشد. (منتهی الارب). چاه خرد در میان سنگریزه. (مهذب الاسماء). ج، حشارج، کوزۀ بسیار باریک. تنک، که در آن آب سرد گردد. (منتهی الارب). ج، حشارج، مغاک در کوه که در آن آب صافی شود. حشرجه، یکی. ج، حشارج، نارگیل. نارجیل
نخجیروال. آهوگردان: سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبۀ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به شکار و سخت شکاری نیکو کرده آمد. (تاریخ بیهقی ص 275). ادیب پیشاوری در حاشیۀ این صفحه شرح زیر را نوشته است: و طریق این حشرت چنان است که گروهی از مردم سوار و پیاده به نخجیرگاه گرد آیند و نخجیران را بربایند و برگریزگاهها و رخنه ها پره بندند و نگذارند که نخجیر بدانسو رود و به همان راهی که خواهند انزعاج شان دهند تا بجائی که کمان داران کمین دارند، فراهم آیند دست به تیر انداختن بگشایند وبر آن زبان بستگان قیامتی راست کنند و اکنون نیز در هری و غور و کابل روزی را که روستایان باتفاق خرمنی را کوبند آن روز را حشر نامند و در اصل لغت به معنی اجتماع است و انبوهی. استاد عنصری گوید: اگرچه بود حشر بیکران و ایشان را نمود خسرو مشرق بدان حشر محشر. ، حشره. رجوع به حشره شود
نخجیروال. آهوگردان: سلطان حاجب بزرگ بلکاتکین را گفت کسان باید فرستاد تا حشرت راست کنند بر جانب خارمرغ که شکار خواهیم کرد. و خیل تاشان رفتند و پیاده و حشرت راست کردند و امیر روز شنبۀ سیزدهم این ماه سوی خروار و خارمرغ رفت به شکار و سخت شکاری نیکو کرده آمد. (تاریخ بیهقی ص 275). ادیب پیشاوری در حاشیۀ این صفحه شرح زیر را نوشته است: و طریق این حشرت چنان است که گروهی از مردم سوار و پیاده به نخجیرگاه گرد آیند و نخجیران را بربایند و برگریزگاهها و رخنه ها پره بندند و نگذارند که نخجیر بدانسو رود و به همان راهی که خواهند انزعاج شان دهند تا بجائی که کمان داران کمین دارند، فراهم آیند دست به تیر انداختن بگشایند وبر آن زبان بستگان قیامتی راست کنند و اکنون نیز در هری و غور و کابل روزی را که روستایان باتفاق خرمنی را کوبند آن روز را حشر نامند و در اصل لغت به معنی اجتماع است و انبوهی. استاد عنصری گوید: اگرچه بود حشر بیکران و ایشان را نمود خسرو مشرق بدان حشر محشر. ، حشره. رجوع به حشره شود
هر جنبندۀ خرد از پرنده و رونده و خزنده. جنبندۀ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزۀ زمینی. (منتهی الارب). خستر. خرفسر. هامه. ج، حشر، حشرات، پوستی که ملاصق دانه بوده، تمام شکار یا بهرۀ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خورده شود، ریم مشک شیر
هر جنبندۀ خرد از پرنده و رونده و خزنده. جنبندۀ خرد. خرده جانور. جانور خزنده و گزنده یا جانور ریزۀ زمینی. (منتهی الارب). خستر. خرفسر. هامه. ج، حشر، حشرات، پوستی که ملاصق دانه بوده، تمام شکار یا بهرۀ نفیس آن یا آنقدر از شکاری که خورده شود، ریم مشک شیر
منسوب به حشر، یک تن از سپاه غیر منتظم: آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت آنان بدید تیز براندن گرفت، تا زان حشریان اندر آن هزیمت سه هزار مرد کشته شد. (تاریخ سیستان) ، یک تن سخره. یکی به بیگار و شاکارگرفته شده: تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت. (جهانگشای جوینی). و بفرمود تا از جانب جند نیز، توشی مردان حشری مدد فرستاد و بر راه بخارا روان شد. (جهانگشای جوینی) ، دشنامی مر زنان را در تداول عوام فارسی زبانان. زن تباه کار. زن در دست رس همه کس، مرد یا زن شهوت پرست. سخت مایل به عمل جنسی
منسوب به حشر، یک تن از سپاه غیر منتظم: آن مردم حشری هزیمت کرد و لشکری چون هزیمت آنان بدید تیز براندن گرفت، تا زان حشریان اندر آن هزیمت سه هزار مرد کشته شد. (تاریخ سیستان) ، یک تن سخره. یکی به بیگار و شاکارگرفته شده: تا پنجاه هزار مرد حشری و بیست هزار مغول آنجا جمع گشت. (جهانگشای جوینی). و بفرمود تا از جانب جند نیز، توشی مردان حشری مدد فرستاد و بر راه بخارا روان شد. (جهانگشای جوینی) ، دشنامی مر زنان را در تداول عوام فارسی زبانان. زن تباه کار. زن در دست رس همه کس، مرد یا زن شهوت پرست. سخت مایل به عمل جنسی
نوعی مرغابی. (منتهی الارب) ، بعضی گفته اند چرز نر. ج، حبارج، حباریج. ابن بیطار گوید: مرغی است در مصر معروف. و بالسی گوید: گوشت آن گرم و سنگین وناگوار و مولد سودا باشد. (ابن بیطار ج 2 ص 5). قلقشندی گوید: و هو الحباری. قال فی ’المصاید و المطارد’:و یقع علی الذکر و الانثی و یجمع علی حباریات. و ذکرغیره ان واحده و جمعه سواء و بعضهم یقول: ان الحبرج هو ذکر الحباری. قال فی ’المصاید و المطارد’ و هو طائر فی قدر الدیک، کثیر الریش، و یقال لها: دجاجه البر. قال فی حیاه الحیوان: و هی طایر طویل العنق، رمادی ّاللون، فی منقاره بعض طول. یقال لذکر الحباری: الخرب. (بفتح الخاءالمعجمه و سکون الراءالمهمله و باء موحده فی الاّخر) و یجمع علی خراب و اخراب و خربان. و من خاصیته: ان الجارح اذا اعتنقها ارسلت علیه ذرقا حاصلا معها، متی احبت ارسلته، فیه حده تمعط ریشه و لذلک یقال: ’سلاحها سلاحها’. قال فی ’حیاه الحیوان’: و هی من اشد الطیر طیراناً، و ابعدها شوطا، فانها تصاد بالبصره فیوجد فی حواصلها الحبه الخضراء التی شجرها البطم، و منابتها تخوم بلاد الشام. و اذا نتف ریشها و ابطأ نباته ماتت کمداً. قال: و هی من اکثرالطیر جهداً فی تحصیل الرزق، و مع ذلک تموت جوعا بهذا السبب. قال فی ’المصاید و المطارد’: و هی مما یعاف، لانها تأکل کل شی ٔ حتی الخنافس. و قال فی ’حیاه الحیوان’: حکمها الحل، لانها من الطیبات و استشهد له بحدیث الترمذی من روایه سفینه مولی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم انه قال: ’اکلت مع رسول اﷲحباری’ و یقال لولدها! الیحبور و ربما قیل له نهار، کما یقال لولد الکروان: لیل. (صبح الاعشی ج 2 ص 64)
نوعی مرغابی. (منتهی الارب) ، بعضی گفته اند چرز نر. ج، حبارج، حباریج. ابن بیطار گوید: مرغی است در مصر معروف. و بالسی گوید: گوشت آن گرم و سنگین وناگوار و مولد سودا باشد. (ابن بیطار ج 2 ص 5). قلقشندی گوید: و هو الحباری. قال فی ’المصاید و المطارد’:و یقع علی الذکر و الانثی و یجمع علی حباریات. و ذکرغیره ان واحده و جمعه سواء و بعضهم یقول: ان الحبرج هو ذکر الحباری. قال فی ’المصاید و المطارد’ و هو طائر فی قدر الدیک، کثیر الریش، و یقال لها: دجاجه البر. قال فی حیاه الحیوان: و هی طایر طویل العنق، رمادی ّاللون، فی منقاره بعض طول. یقال لذکر الحباری: الخرب. (بفتح الخاءالمعجمه و سکون الراءالمهمله و باء موحده فی الاَّخر) و یجمع علی خراب و اخراب و خربان. و من خاصیته: ان الجارح اذا اعتنقها ارسلت علیه ذرقا حاصلا معها، متی احبت ارسلته، فیه حده تمعط ریشه و لذلک یقال: ’سُلاحها سِلاحها’. قال فی ’حیاه الحیوان’: و هی من اشد الطیر طیراناً، و ابعدها شوطا، فانها تصاد بالبصره فیوجد فی حواصلها الحبه الخضراء التی شجرها البطم، و منابتها تخوم بلاد الشام. و اذا نتف ریشها و ابطأ نباته ماتت کمداً. قال: و هی من اکثرالطیر جهداً فی تحصیل الرزق، و مع ذلک تموت جوعا بهذا السبب. قال فی ’المصاید و المطارد’: و هی مما یعاف، لانها تأکل کل شی ٔ حتی الخنافس. و قال فی ’حیاه الحیوان’: حکمها الحل، لانها من الطیبات و استشهد له بحدیث الترمذی من روایه سفینه مولی رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم انه قال: ’اکلت مع رسول اﷲحباری’ و یقال لولدها! الیحبور و ربما قیل له نهار، کما یقال لولد الکروان: لیل. (صبح الاعشی ج 2 ص 64)
خرخر کردن محتضر گاه جان دادن. غرغرۀ محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال. خرخراک مرگی. (مهذب الاسماء) ، گردیدن آواز خر در حلق وی
خرخر کردن محتضر گاه جان دادن. غرغرۀ محتضر و تردد نفس او. آمد و شد کردن جان در گلو وقت مرگ و گردیدن آواز در حلق در آن حال. خرخراک مرگی. (مهذب الاسماء) ، گردیدن آواز خر در حلق وی