جمع واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
جَمعِ واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
جمع واژۀ حظیه. به معنی بهره مند و دولتی، کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی)
جَمعِ واژۀ حظیه. به معنی بهره مند و دولتی، کنیز که از زن پنهان دارند. (منتهی الارب) (آنندراج) : دیگر از خویشان او خاتونی درآمد در خواتین و حظایا با رعونت جوانی چون ووفور مواد شادمانی درخرامیدند. (جهانگشای جوینی)