جدول جو
جدول جو

معنی حزیزی - جستجوی لغت در جدول جو

حزیزی
(حِ ی ی)
یزید بن مسلم جرتی. اصل وی از جرت بود و به حزیز منتقل گشت. مسلم بن محمد صنعانی از وی روایت دارد. و ابن ماکولا وی را یاد کند. (سمعانی) (معجم البلدان). و رجوع به جرتی شود
لغت نامه دهخدا
حزیزی
(حِ)
منسوب به حزیز، قریه ای به یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زا)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین استوار و سخت. جای درشت هموار. (منتهی الارب) ، مرد سخت عمل. ج، احزه. حزاز. حزاز. حزز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِزْ یَ)
قریه ای است به یمن و ابوالربیع سلیمان ریحانی گفت این شهررا دیدم و میان آن و صنعاء نصف روز راه بود. (معجم البلدان). و حریز نیز آمده است. رجوع به حریز شود
لغت نامه دهخدا
حالت حیز، نامردی و مخنثی، (برهان قاطع)، نامردی، مخنثی، هیزی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِزْ زی زا)
آوازی که از دور آید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آوازی که در شکم پدید گردد. (ناظم الاطباء) ، وجع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب، از ایلات خمسۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عزت. گرامی بودن. ارجمندی. احترام. (از فرهنگ فارسی معین) :
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری منگر.
خاقانی.
و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ما اوست. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین).
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم.
صائب.
- به عزیزی، به عزت. معزز. قرین ارجمندی: هر دوپسرش را خلعت داد و به عزیزی بخانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عزیز. رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
(عُ زَ زا)
سرین اسب و طرف آن. (منتهی الارب). عزیزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عزیزاء شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
منع کردن. بازداشتن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : کانت بین القوم رمی ثم صارت حجیزی، ای تراموا ثم تحاجزوا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ زی ی)
مرد سخت عمل
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
منسوب به حزاز، بطنی از عذره. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حریز، قریه ای به یمن. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
محمد بن عبدالرحیم بن محمد بن شیخ حریز حسینی قاسمی سیوطی مالکی. پس از سال 1120 هجری قمری درگذشت. او راست: ’الکواکب الدریه فی حل الفاظ الجوهره اللقانیه’ در علم توحید در یک مجلد. (هدیه العارفین ج 2 ص 311)
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
منسوب به حزیب که نام ولید محمد بن حزیب است، و اوست که مروان حکم را اسیر و برده ساخت، در جنگ راهط. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حزیمه که بطنی از قضاعه است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
منسوب است به حویزه. (الانساب). رجوع به حویزه شود
لغت نامه دهخدا
(بِزْ زی زا)
غلبه و دست درازی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ زا)
از ’زی ز’، زمین درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زیزاء. (اقرب الموارد) ، پشتۀ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بهر دو معنی رجوع به زیزاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حزیز
تصویر حزیز
کوشا مرد، زمین پر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام
فرهنگ لغت هوشیار