جدول جو
جدول جو

معنی حزمان - جستجوی لغت در جدول جو

حزمان
(حَ زِ)
یکی از حصارهای یمن نزدیک دمّلوه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزمان
تصویر رزمان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرمان
تصویر حرمان
بازداشتن، منع کردن، بی بهره کردن، بی روزی کردن، بی بهره ماندن، بی بهرگی، نومیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزمان
تصویر هزمان
هرزمان، برای مثال چنان گردد جهان هزمان که گویی / پلنگ آهو نگیرد جز به کشتی (دقیقی - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمان
تصویر بزمان
میل و خواهش، مست، اندوهگین، پژمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
زمن ها، عصرها، روزگارها، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ زمن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
نومیدی. ناامیدی. نمیدی. حرفه. محرومی. قنوط. یأس، بی بهرگی. حرف. بی نصیبی: گویند آفت ملک شش چیز است اول حرمان... (کلیله و دمنه). حرمان آن است که نیکخواهان را از خود محروم گرداند. (کلیله و دمنه).
آدم از او به برقع همت سپیدروی
شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا.
خاقانی.
تو خورشیدی و من در این عصر
افسرده به سردسیر حرمان.
خاقانی.
ای بس شه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان.
خاقانی.
و سیاحان بیابان حرمان... (سندبادنامه ص 6).
مهتری در قبول فرمانست
ترک فرمان دلیل حرمانست.
سعدی (گلستان).
لبت شکّر به مستان داده، چشمت می به می خواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم.
حافظ.
- در ششدر حرمان افتادن، در بن بست نامرادی گیر کردن
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ ضُ)
گردچیزی گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، قصد کار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حوم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اندوهناک. محزون. حزین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از دیه های خوی. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَمْ مُ)
بی روزی کردن. (زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان عادل). بازداشتن. منع کردن. بی بهره کردن. بی بهرگی. ناامید کردن. نومید کردن
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
تثنیۀ حرم. مکه و مدینه. حرمین. دو حرم، دو وادی است که آب هر دو در بطن لیث در یمن ریزد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است. چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون للنسبه الفاً و نونا کماقالوا عبداللیان نسبه الی عبدال (؟). ایوب بن حکم بصری پرده دار محمد بن طاهر بن الحسین که مردی از اهل مروت و ادب و عالم به اخبار ناس بود گفت که ابونواس حسن بن هانی عاشق کنیزکی از زنی ثقفیه بود که در موضع معروف به حکمان بصره اقامت داشت و نام کنیزک جنان بود. ودو تن از قبیلۀ ثقیف که معروف به ابوعثمان و ابومیه بودند، خویشاوند آن زن صاحب کنیز بودند. ابونواس هر روز از بصره بیرون می شد و بر راه می نشست و از هر کس که از حکمان می آمد از حال جنان می پرسید و از جمله روزی به همین قصد بیرون شد و من همراه وی بودم و نخستین کس که از جانب حکمان دررسید ماسرجویه متطبب مشهور بود، ابونواس گفت: اباعثمان و ابامیه را حال چون بود، ماسرجویه در جواب گفت: بحمداﷲ جنان سالم و تندرست بود. و ابونواس پس از این جواب قطعۀ ذیل بسرود:
اسئل القادمین من حکمان
کیف خلّفتموا اباعثمان
و ابامیهالمهذب و الماء
مول و المرتجی لریب الزمان
فیقولون لی جنان کماسر
ک من حالها فسل عن جنان
مالهم لایبارک اﷲ فیهم
کیف لم یخف عنهم کتمانی.
رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 164 و تاریخ الحکماء قفطی چ لیپسیک ص 325 شود
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حازم. و حزیم
لغت نامه دهخدا
(حَ ذَ)
تیزروی. (منتهی الارب) ، کندروی (از لغات اضداد است). سست روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ابن طغاه بن نوشروان بن بهرام چوبین است. مستوفی گوید: وی پدر سامان خدا میباشد که او پدر خاندان سامانیان بوده است. ولیکن گردیزی این نام را حامتان (خامتا) بن نوش بن طمغاسب بنی شاول بن بهرام چوبین نوشته است. (از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 386)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام جائی است. و عمرانی گوید قزمان به فتح قاف نام جای دیگری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عزم است در تمام معانی. رجوع به عزم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حومانه، یعنی جای درشت که نیک بلند نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حومانه شود
نباتی است به بادیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گیاهی صحرائی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
میل. خواهش. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
تثنیۀ حکم در حالت رفعی. در حالت نصبی و جری حکمین. و چون مطلق گویند مراد عمرو بن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب). رجوع به حکمین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زمن. (منتهی الارب). جمع واژۀ زمان. (دهار). روزگارها. وقتها. (غیاث). اوقات قلیل یا کثیر. (منتهی الارب) :
ذکر آن اریاح سرد زمهریر
اندر آن ایام و ازمان عسیر.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
مزمن شدن بیماری.
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیۀ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
کوه بزمان، در مشرق بم و نرماشیر است. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهی است در شش فرسخی سمرقند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هزمان
تصویر هزمان
هر زمان، هر وقت: (چنان گردد جهان هزمان که دردشت پلنگ آهونگیرد جزبکشتی) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزنان
تصویر حزنان
اندوهناک، محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمان
تصویر حرمان
نومیدی، نا امیدی، محرومی، یاس، بی بهرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذمان
تصویر حذمان
شتاب، کندی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمان
تصویر بزمان
میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
روزگارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزمان
تصویر هزمان
((هَ))
هر زمان، هر وقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمان
تصویر حرمان
((حِ))
بی بهره بودن، بیرون ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
جمع زمن و زمان، زمان ها، روزگارها
فرهنگ فارسی معین