- حزم
- استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
معنی حزم - جستجوی لغت در جدول جو
- حزم ((حَ))
- استواری، پیش بینی، دوراندیشی
- حزم
- هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری، استوار کردن و محکم کردن کاری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دسته، بند هیزم و کاغذ و علف و جز آن، توپ، تخت
شاه، ملک، پادشاه
مقداری از هر چیز مانند دستۀ گل، کاغذ و بستۀ هیزم
دور اندیشی، زره پوشی
جای تنگ بند در ستور تنگسازنده برای ستور
دستور، روش، فرمان، گزاره، دستورنامه، فرمایش، فرداد
اندوه
گنجایش
ضیافت
مخاصمه
مجلس شراب و جشن ومهمانی
پرهیز، خودداری
دندان نیش
ناب، نیش، پرهیزکننده
جنگ، محاربه و مقاتله، جدال و حرب و نبرد
انبوهی کردن، جا تنگ کردن بر یکدیگر
امضا و تنفیذ کردن، سوگند بهره و نصیب، و قسمت بریدن، قطع کردن
مرد دانا و هوشیار درکار
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
مرد دانا و هوشیار در کار
جمع حزم، پشته ها
اندوه، غم، غمگینی
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
سختی
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
باربند، کسی که بار بندد
آهو دوستک (گویش شیرازی)