جدول جو
جدول جو

معنی حزز - جستجوی لغت در جدول جو

حزز
(حُ زَ)
جمع واژۀ حزیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حزز
(حَ زَ)
سختی. (منتهی الارب). حزازه
لغت نامه دهخدا
حزز
سختی
تصویری از حزز
تصویر حزز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزم
تصویر حزم
هوشیاری و آگاهی، دوراندیشی در امری، استوار کردن و محکم کردن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، دلتنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیز
تصویر حیز
جا، مکان، محل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزب
تصویر حزب
هر یک از قسمت های چهارگانۀ هر جزء قرآن، در علوم سیاسی گروهی از مردم که دارای مرام و مسلک معینی باشند، بهره و نصیب، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزر
تصویر حزر
اندازه گرفتن به حدس و تخمین، دید زدن، برآورد کردن حاصل مزرعه یا میوۀ درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
حفظ کردن، نگهبانی کردن، نگه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرز
تصویر حرز
تعویذ، پناهگاه، جای امن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زَ زَ)
ابن ابراهیم بن سلمان کوفی. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده شدن. (منتهی الارب) (شرح قاموس). تقطع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(مُ حَزْ زِ)
تیزکننده سر دندان، برهم سایندۀ دندان و اندازه کننده آن. (از منتهی الارب) ، دندانه ساز، حکاک و کنده گر، آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَزْ زَ)
دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب). دندان تیزکرده، دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت. خشن. ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیز
تصویر حیز
محل، جا، مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمز
تصویر حمز
زبان گزی زبان گزیدن تره ترش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزا
تصویر حزا
آهو دوستک (گویش شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزر
تصویر حزر
تقدیر کردن، تخمین نمودن، دید زدن، برآورد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزز
تصویر تحزز
پاره پاره شدن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زفتی، تنگاندن تنگ کردن، تیز دادن، پیچیدن، افشردن دسته گروه، گروه مرغان، پالان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزب
تصویر حزب
گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیز
تصویر حزیز
کوشا مرد، زمین پر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه، غم، غمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزم
تصویر حزم
استوار کردن، استوار بستن، تباه کردن، بریدن و کم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزک
تصویر حزک
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیز
تصویر حیز
((حَ یَّ))
جای، مکان، کرانه، جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزم
تصویر حزم
((حَ))
استواری، پیش بینی، دوراندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزر
تصویر حزر
((حَ))
اندازه گرفتن به حدس، تخمین زدن، در علم نجوم تقدیر ستارگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزب
تصویر حزب
((حِ))
گروه، دسته، هر یک از 120 جزو قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرز
تصویر حرز
((حِ))
جای استوار، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجز
تصویر حجز
((حَ))
باز داشتن، در میان آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزن
تصویر حزن
((حَ یا حُ زَ))
اندوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزن
تصویر حزن
اندوه
فرهنگ واژه فارسی سره