جدول جو
جدول جو

معنی حزراء - جستجوی لغت در جدول جو

حزراء
(حَ)
ماست نیک ترش. رجوع به حزر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ زَ)
جمع واژۀ حزره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حزا. رجوع به حزا شود
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
خرافی. وهم پرست، منجم. ستاره شناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ زَ)
جمع واژۀ وزیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) :
وزرائی که مرکز جاهند
آسمان قبول را ماهند.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد بسیار عیب کننده مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چشم سرخ که در نگاه کردن آن اعراض و تکبر باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چشم سرخ مانند چشم شخص خشمناک و چشم شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مؤنث افزر. زن پرگوشت و پیه. (از اقرب الموارد). زن پرگوشت و پیه ناک. (منتهی الارب) ، زن نزدیک رسیدگی رسیده. (ناظم الاطباء). قاربهالادراک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زن بسته شرم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که بیشی گیرد و بی باکی کند در خوردن و نوشیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است. داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803- 819 آمده است. (حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 173)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل، زمین نشیب
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زمین درشت. ج، حزابی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حزباءه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حازم. و حزیم
لغت نامه دهخدا
(حُ زَ)
جمع واژۀ حزن و حزین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
الحمراء نام شهر لبلۀ اندلس است و آن شهری کهن است، در آن آثاری عجیب بر ساحل طنس باشد و عین الشب و عین الزاج بدانجاست (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خشم گرفتن بر: ازری علیه.
لغت نامه دهخدا
(تَ شَنْ نُ)
برداشتن گوراب (سراب) چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد کردن شتران و راندن. (تاج المصادر بیهقی) ، آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، عجم. (منتهی الارب). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله، در عجم مثل او نیست. (از اقرب الموارد) ، سال سخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سختی گرمای نیم روز. (منتهی الارب) (آنندراج). سختی گرما، اسم فاس الجدیده. (اقرب الموارد) ، سپید.
- امراءه حمراء، زن سپید. و حمیراء مصغر آن است. (منتهی الارب).
، زن سرخ رنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت از حور و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب).
- عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حائره. (اقرب الموارد). رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام موضعی است و گویند به یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازراء
تصویر ازراء
خشم گرفتن، سرزنش کردن، آک کردن (اک عیب)، خوار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزراء
تصویر وزراء
جمع وزیر، از ریشه پارسی وچیران وزیران جمع وزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزراء
تصویر خزراء
مونث اخزر. زن تنگ چشم، زنی که بگوشه چشم نگاه کند
فرهنگ لغت هوشیار
نام کوهی است در شمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف به منی و حضرت رسول (ص) پیش از بعثت بسیار به آن کوه عبادت میکردند و نخستین وحی در آنجا به آن حضرت نازل شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاء
تصویر حزاء
منجم، ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
مونث احمر: سرخ، گرمای سخت، زن سرخروی، سال سخت، خرک مونث احمر. سرخ رنگ. توضیح در فارسی توجهی بتانیث آن نکنند گوهر حمرا لاله حمرا، سال سخت، شدت حرارت گرمای زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزراء
تصویر بزراء
بسیار فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوراء
تصویر حوراء
زن سیاه چشم، زن بهشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حمراء
تصویر حمراء
((حَ))
مؤنث احمر، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین