جدول جو
جدول جو

معنی حزاقله - جستجوی لغت در جدول جو

حزاقله
(حَ قِ لَ)
حزاقلۀناس، فرومایگان از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاله
تصویر آزاله
(دخترانه)
گلی خوشبو که معمولاً به شکل قیف یا زنگوله است و به رنگهای سفید صورتی زرد قرمز و ارغوانی دیده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
با یکدیگر سخن گفتن، برای یکدیگر حکایت و روایت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنابله
تصویر حنابله
حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(صَ قِ لَ)
جمع واژۀ صیقل. (منتهی الارب) (دهار). رجوع به صیاقل و صیقل شود
لغت نامه دهخدا
(عَسْوْ)
پای بر جایگاه دست نهادن اسب. (تاج المصادر بیهقی). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی) ، زودزود بردارندۀ قوائم گردیدن اسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) : ناقل الفرس مناقله و نقالا، زود بزود برداشت دست و پا را آن اسب در دویدن. (ناظم الاطباء). زودبه زود برداشتن اسب دست و پای خود را در دویدن یا رفتن بین عدو و خبب. (از اقرب الموارد) ، نوعی از رفتار و نهادن اسب دست و پای را بر غیر سنگ بجهت حسن نقل او در سنگستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : ناقلته الحدیث مناقله، آنچه او می دانست به من گفت. (ناظم الاطباء). با هم سخن گفتن و مجادله کردن. (از اقرب الموارد) ، به یکدیگر رسانیدن قدح در مجلس شراب. (منتهی الارب) (آنندراج). دست به دست دادن پیالۀ شراب و به همدیگر رسانیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
به خرد با کسی نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). به خرد نبرد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) : عاقله معاقله فعقله، نبرد کرد او را در خرد پس اعقل و با خردتر از او بود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مساوات کردن، و منه الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه یعنی زخم موضحۀ مرد و موضحۀ زن در کم از ثلث برابر است پس هرگاه دیت جنایت زن به ثلث رسد یا زاید شود دیت آن نصف دیت مرد گردد... (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مساوات کردن، الحدیث: المراءه تعاقل الرجل الی ثلث دیتها، ای تساویه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از جای برکندن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). زعال. از جای برکندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عدیلی کردن بر یک زامله. (منتهی الارب) (آنندراج). دولنگۀ بار شتر را برابر کردن. (ناظم الاطباء) ، ردیف شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بر مرکوبی با هم سوار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
همدیگر جدا شدن. (منتهی الارب). از کسی جدا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفارقت کردن. (ناظم الاطباء). تزایل
لغت نامه دهخدا
(حَ قَ)
گروه. جماعت
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
فروختن کشت سبز دانه نبسته، فروختن کشت را با خوشۀ نادروده به گندم. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زراعت کردن بر نصیب معلوم از ثلث و ربع و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گندم در عوض کرایۀ زمین گرفتن (و قد نهی عن ذلک). (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ لَ)
جاهای سرگین انداختن. (غیاث). جاهای نجاست و جاهای سرگین انداختن. (آنندراج). و رجوع به مزبله شود
لغت نامه دهخدا
(حَ کِ لَ)
حساکلۀ جند، ریزگان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ وِ رَ)
جمع واژۀ حزوره و حزور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
کوتاه درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
حشیشهالرّمل. حشیشهالزجاج. الکسینی. حبقه. رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 245شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بِ لَ)
جمع واژۀ حنبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ جِ لَ)
جاؤوا حراجلهً، آمدند اسب سواره. مقابل عراجله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازاله
تصویر ازاله
از بین بردن، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقنه
تصویر حاقنه
کم (معده)، زیر شکم، گوچنبر گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازقه
تصویر حازقه
جماعت، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابله
تصویر حابله
مونث حابل: و آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاله
تصویر جزاله
بزرگ شدن، تمام شدن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقله
تصویر باقله
یونانی کالوسک با سمر غول کوشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبقاله
تصویر حبقاله
گوشموش از گیاهان گوش موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیاقله
تصویر صیاقله
جمع صیقل، زدایندگان تیز کنندگان پردازندگان
فرهنگ لغت هوشیار
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
مناقلت در فارسی: همسخنی هم پیالگی با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصله
تصویر حاصله
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقله
تصویر مناقله
((مُ قَ لَ یا قِ لِ))
به سرعت اسب تاختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامله
تصویر حامله
آبستن، باردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حداقل
تصویر حداقل
دست کم، کمینه
فرهنگ واژه فارسی سره