جدول جو
جدول جو

معنی حزاز - جستجوی لغت در جدول جو

حزاز
(حُ)
قوبا. ادرفن. داد. سودا. گوارون. اگریون. ولین. اندوب. اندج. ابریون. حسین خلف تبریزی گوید: کوفتی باشد که آنرا به عربی قوبا گویند و آن علتی است که در بدن آدمی پیدا شود و هرچند برآید پهن گردد و خارش کند. (برهان قاطع). داود ضریر انطاکی آنرا از امراض سر دانسته و مفصل بحث نموده و علاج آن را یاد کرده است. رجوع به تذکرۀ وی شود، حزیز
لغت نامه دهخدا
حزاز
(حِ)
جمع واژۀ حزیز
لغت نامه دهخدا
حزاز
(حَ)
سبوسۀ سر. شوره. سبوس سر. ابریه. هبریه. و آن چیزهائی باشد در پوست سر چون سبوس. نخالۀ سر، آنچه بیفتد از خار. (مهذب الاسماء) ، درد دل. (مهذب الاسماء) ، مرد سخت عمل
لغت نامه دهخدا
حزاز
(حُ)
پشته هائی است در زمین سلول بین ضباب و عمرو بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حزاز
(حَزْ زا)
یابسه. مکنی به ابوعثمان. ابن جلجل در مقدمۀ کتاب خود ’اسماء ادویۀ مفرده’ میگوید: کتاب ’ادویۀ مفردۀ’ دیسقوریدوس را دانشمندی بنام استفان (اصطفن) در بغداد به عربی گردانید و برخی از عقاقیر را که نشناخت به نام یونانی آن ذکر کرد و در روزگار عبدالرحمان ناصر چند تن از دانشمندان برای تعیین نامهای عربی باقی عقاقیر مأمور شدند، و از جملۀ ایشان محمد شجار، بسباسی و ابوعثمان حزاز ملقب به یابسه بودند. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعه چ 1299 هجری قمری ج 2 ص 47)
لغت نامه دهخدا
حزاز
(حَ / حُزْ زا)
غم سخت. سوزش دل از خشم و جز آن، مرد سخت راننده و سخت عمل، طعام ترش شدۀ در معده
لغت نامه دهخدا
حزاز
(تَ)
جهد تمام کردن. محازه، شرکت حزاز، آن شرکت که یکی را بر دیگری اعتماد نباشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حزار
تصویر حزار
کسی که مقدار محصول مزرعه یا میوۀ درختی را تخمین و برآورد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
خشکی و درد و سوزشی که در اثر شدت سرما در پوست بدن پیدا می شود، بیماری عفونی ناشی از ورود باکتری های خاک از طریق جراحت به بدن که باعث انقباض شدید عضلات و تشنج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزاز
تصویر خزاز
فروشندۀ خز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزاز
تصویر رزاز
برنج فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاز
تصویر حجاز
گوشه ای در دستگاه شور، از الحان قدیم ایرانی، حجازی، حجیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
پارچه فروش، کسی که انواع پارچه های پشمی و نخی می فروشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزان
تصویر حزان
گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حزام
تصویر حزام
تنگ اسب، هرچه با آن چیزی را می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زَ)
رجوع به حزازه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ زی ی)
مرد سخت عمل
لغت نامه دهخدا
(حَزْ زا)
منسوب به حزاز، بطنی از عذره. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازاز
تصویر ازاز
درخت کرم دانه
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری که از سردی پیدا گردد و یا لرزه و ترنجیدگی از سرما، دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه به سبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا می شود، مرضی عفونی است که سبب سم میکربی حاصل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
ازریشه فارسی کژفروش ابریشم فروش ماربزرگ ابریشم فروش علاقه بند: آنکه امروز قدش سرو سرافراز من است شاه خوبان جهان اکبر قزاز من است، آنکه کرم ابریشم را تربیت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزاز
تصویر عزاز
جمع عزیز، گرامیان ارجمندان کمیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
جامه فروش، پارچه فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزار
تصویر حزار
دید زن، تخمین زننده، اندازه کننده، برآورد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزام
تصویر حزام
باربند، کسی که بار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزیز
تصویر حزیز
کوشا مرد، زمین پر سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
در میان نام سرزمینی میانه ی} نجد {که زمینی بلند و} تهامه {که زمینی نشیب یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاز
تصویر رزاز
برنجکوب، برنجفروش سرب برنج کوب، برنج فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزاء
تصویر حزاء
منجم، ستاره شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاز
تصویر بزاز
((بَ زّ))
پارچه فروش، جامه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزام
تصویر حزام
((حِ))
هر چه که به آن چیزی را ببندند، تنگ اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حزار
تصویر حزار
((حَ زّ))
کسی که مقدار محصول زمین یا میوه درختی را تخمین زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجاز
تصویر حجاز
((حِ))
یکی از دوازده مقام موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزاز
تصویر رزاز
((رَ زّ))
برنج کوب، برنج فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کزاز
تصویر کزاز
((کُ))
عفونی شدن شدید در اثر ورود میکربی مخصوص از راه زخم
فرهنگ فارسی معین