بریدن. بریدن سر یا اندامی دیگر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قطع. بریدن گیاه و موی و مثل آن، خراشیدن. خراش دادن، رخنه در چیزی افکندن. رخنه در چوب افکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، افزون شدن در شرف و کرم، اندازه کردن. فرض و تقدیر کردن
بریدن. بریدن سر یا اندامی دیگر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قطع. بریدن گیاه و موی و مثل آن، خراشیدن. خراش دادن، رخنه در چیزی افکندن. رخنه در چوب افکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، افزون شدن در شرف و کرم، اندازه کردن. فرض و تقدیر کردن
رخنه و بریدگی در چیزی. فرجه. ج، حزوز، نزد اطباء تفرق اتّصالی در وسط عضله بعرض. جدا ساختن پیوندیست که در وسط عضله میباشد از طریق پهنا. (بحر الجواهر) ، رخنۀ کمان. (مهذب الاسماء) ، وقت. هنگام، زمین مغاک، مرد زشت کلام. مرد درشت کلام
رخنه و بریدگی در چیزی. فُرجَه. ج، حزوز، نزد اطباء تفرق اتّصالی در وسط عضله بعرض. جدا ساختن پیوندیست که در وسط عضله میباشد از طریق پهنا. (بحر الجواهر) ، رخنۀ کمان. (مهذب الاسماء) ، وقت. هنگام، زمین مغاک، مرد زشت کلام. مرد درشت کلام