- حریر (دخترانه)
- پارچه ابریشمی نازک
معنی حریر - جستجوی لغت در جدول جو
- حریر
- ابریشم، پرنیان
- حریر
- ابریشم
- حریر
- ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، قزّ، کج، کناغ، بریشم، سیلک، دمسق، بهرامه، دمسه، پناغ
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
- حریر ((حَ))
- پرنیان، ابریشم، پارچه ابریشمین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرندی، پرند باف، پرند فروش حریر باف ابریشم تاب، حریر فروش
شیر با خوراکی است از آرد و شیر و روغن که برای بیمار پزند قطعه حریر، حلوایی رقیق از آرد برنج و مغز بادام و شکر
غذایی که از آب، نشاسته، شکر و مغز بادام برای افراد مریض تهیه می شود، قطعۀ حریر، جامۀ ابریشمی
((حَ رِ))
فرهنگ فارسی معین
قطعه حریر، خوراکی رقیق از آرد برنج، شکر و مغز بادام، معمولاً برای کودکان شیرخوار و بیماران
نگارش، نوشتن
نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، مرغوله مرغولش زبانزد خنیا مرغوله شود صدا زتحریراتش - زان رو ره گوش پیچ پیچ افتاده است (ظهوری) پیچیدگی آواز نوشتن نبشتن، آزاد کردن بنده، سره کدرن پاکیزه کردن تهذیب (کتب پیشینیان)، نقش خط برکشیدن،جمع تحریرات، غلت دادن آواز، پیچیدگی در آواز کشش، غلت آواز، از حشو و زواید پیراسته مهذب (کتب پیشینیان) : (کتاب... تحریر نصیر الدین طوسی است) یاتحریر رقبه. آزاد کردن بنده. یا ماشین تحری. ماشینی که برای نوشتن بکار رود
حاذق، ماهر، دانشمند، زیرک، خردمند
نوشتن، نوشته، در موسیقی کش دادن صوت هنگام آوازخوانی، چهچهه، آزاد ساختن بنده، آزاد کردن
دانش پژوه نیکدان زیرک وماهروداناوآزموده کار نیک دان، جمع نحاریر
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام فرزند لهراسپ پادشاه کیانی و برادر گشتاسپ و از مبلغان بزرگ آیین زرتشتی
کهتر، کوچک، پست، فرومایه
بوریا
هماورد، هم آورد
آزمند، آزوند
گرد اندام، ستور تیزرو، چراغ روشن، تیز دویدن، خویروانی روان شدن خوی
مرد تیز هوش و سبک روی
افسار شتر
جمع حره زنان آزاده آزاد زنان
سرگردان سرگشته
آزاد مردی، آزاد شدن
بر حذر دارنده
حرارت، گرماها
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
آتش سوز، سوزان
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف