جدول جو
جدول جو

معنی حرکبود - جستجوی لغت در جدول جو

حرکبود
(حَرْ رِ کَ)
دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره، کنار راه مالرو امامزاده نصیرالدین. کوهستانی و معتدل و دارای 158 تن سکنۀ شیعه است. زبانشان کردی و لری است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. زمستان به چالاب مهران میروند. چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فربود
تصویر فربود
(پسرانه)
راست و درست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکود
تصویر رکود
آرام گرفتن، ساکن شدن، برجای بودن، ایستادن مثل ایستادن آب یا باد، بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
گرفتار بیماری جگر. (ناظم الاطباء). کسی را گویند که در افعال کبدوی ضعفی باشد بی آنکه ورم یا درد داشته باشد. (از بحرالجواهر) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی را گویند که اندر جگر او آفتی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : خداوند جگر ضعیف را مکبود گویند و ضعیفی و درد جگر را کباد گویند. جالینوس می گوید مکبود آن را گویند که افعال جگر او باطل باشد بی آنکه دروی آماسی و ریشی و دبیله ای بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
ناقه رکبوت، شتر مادۀ برنشستنی یا شترمادۀ رام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شترمادۀ رام. رکبانه. رکباه. (از اقرب الموارد). رجوع به رکبانه و رکباه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
راست و درست باشد، چه فربودکیش و فربوددین کسی را گویند که در کیش و ملت و مذهب خود راست و درست باشد. (برهان). در پهلوی فره بوت به معنی مناعت و تکبر و فریبوت به معنی کثرت و افراط است. متن برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
از نواحی قم بوده است. حسن بن علی قمی هنگام گزارش خراج نواحی قم آرد: مال منقول با ماه بصره از خراج قریۀ حربوا هزار و ششصد و شصت وچهار دینار و نیمدانگ دیناری... (تاریخ قم ص 124)
لغت نامه دهخدا
موضعی به شمال موصل
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ وی ی)
علی بن رشید بن احمد، مکنی به ابوالحسن. وکیل ناصر لدین الله بود و خط خوش بطریقۀ ابن مقله مینوشت. در بغداد در 18 شوال 605 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رَ)
خوی گیر. اکاف. (یادداشت بخط مؤلف). عرق گیر چارپا. جل چارپا که برای عرق گیری بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
دهی جزو دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در6 هزارگزی راه عمومی واقع است. سکنۀ آن 501 تن و آب آن از چشمه و رود خانه اورنقاش تأمین می شود. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام، گردو و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد و از طریق ساج میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شیرکبوت. نام قلعه ای در موقان. گروهی از مغول شبانه بر خیمه و خرگاه سلطان جلال الدین در آن قلعه تاختن آوردند امّا سلطان به سوی نهر ارس گریخت و جان بدربرد ولی سپاهیان او از قلعه یکسره پراکنده گردیدند. (تاریخ مغول ص 137)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ تَ / تِ)
دهی از دهستان سردرود است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 465 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
حکمت باشد که آن دریافتن افضل معلومات است به افضل علم. (برهان). برساختۀ دساتیر است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 256 شود
لغت نامه دهخدا
(حُرر)
دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در پانزده هزارگزی جنوب فرمهین و چهارهزارگزی راه مالرو عمومی. دامنه و سردسیر است و 550 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، ارزن و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیر است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است، نیلگون، لاجوردی زرقاء، هر چیز برنگ نیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربود
تصویر ربود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرود
تصویر حرود
از میان قوم دور شدن، تنها منزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
راست ایستادن ترازو، آرمیدن و بر جای بودن، آسودن، آرام شدن، ایستادن باد یا آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذکر امر حاضر از رکوب سوار شوید: چونکه خواهد آب آید در سبو شاه گوید جیش جان را: ارکبوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکود
تصویر رکود
((رُ))
ساکن شدن، ایستادن، برجای بودن، کساد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبود
تصویر کبود
((کَ))
نیلی، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رکود
تصویر رکود
Stagnation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رکود
تصویر رکود
stagnation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چیزی مازاد در معامله دادن، نزول دادن، اضافه بار
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رکود
تصویر رکود
застой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رکود
تصویر رکود
Stagnation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رکود
تصویر رکود
застій
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رکود
تصویر رکود
stagnacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رکود
تصویر رکود
停滞
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رکود
تصویر رکود
estagnação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رکود
تصویر رکود
stagnazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رکود
تصویر رکود
estancamiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی