جدول جو
جدول جو

معنی حرم - جستجوی لغت در جدول جو

حرم
گرداگرد مزار امامان یا اماکن مقدس، قسمتی از خانۀ اعیان که تحت حمایت مرد بوده است و اهل و عیال وی در آن اقامت داشتند، اندرونی، حرمسرا، کنایه از همسر یا دختران مرد که در اندرونی زندگی می کنند، کنایه از کعبه
تصویری از حرم
تصویر حرم
فرهنگ فارسی عمید
حرم
حرمت، احترام، عزّت، حرام بودن، احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی، انجام دادن امور حرام
تصویری از حرم
تصویر حرم
فرهنگ فارسی عمید
حرم
(حِ)
حرام، نادر. ج، احرام، مرد محرم. (منتهی الارب) ، واجب وقری ٔ ’و حرم علی قریه اهلکناها انهم لایرجعون’، ای واجب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حرم
(حِ)
نام وادیی که به بطن اللیث منتهی شود در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حرم
(حُ رَ)
جمع واژۀ حرمه
لغت نامه دهخدا
حرم
(حُ / حِ)
احرام به حج. (منتهی الارب) ، حیض، اهل و عیال مرد. حرمه، حرمت که حفاظت آن واجب دانند
لغت نامه دهخدا
حرم
(حَ رَ)
پردگیان: با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی. (تاریخ بیهقی ص 402). سرائیان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت و بزرگان و اعیان بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 357). فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا می رفتند...و حرم غلامان نیز برفتند. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با او نشاندند، حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی).
چشم همی گویداز حرام و حرم
بسته همی دار زینهار مرا.
ناصرخسرو.
، خانه زنان پادشاه و اعیان. اندرون. اندرونی. سرای. حرمخانه. مشکو. مشکوی. مشکویه. حرم سرا. فغستان. شبستان. پرده سرا:
میائید دیگر برون از حرم
مبادا که آید سخن بیش و کم.
فردوسی.
ز بدخواه ایمن شود وز ستم
چو از چنگ یوز آهو اندر حرم.
اسدی.
حرم آل رسول است ترا جای که هیچ
دیو را راه نبوده ست در این شهره حریم.
ناصرخسرو.
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم
دست او بگرفت و برد اندر حرم.
مولوی.
تو خفته خنک در حرم نیم روز
غریب از برون گو به گرما بسوز.
سعدی (بوستان).
چو من بدگهر پرورم لاجرم
خیانت روا داردم در حرم.
سعدی (بوستان).
در آن حرم که نهندش چهاربالش عرّب
جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی.
تکاپوی حرم تا کی خیال از طبع بیرون کن
که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد.
سعدی.
نگویند از حرم الا به محرم.
سعدی.
بندۀ خوب در حرم نبرند
آتش و پنبه پیش هم نبرند.
اوحدی.
و رجوع به تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 18، 19، 27، 41، 54، 92 شود، حریم. پناه گاه. خانه شخص و اطراف آن که از تعرض دیگران در پناه است:
نه جز قول او مر قضا را مرد
نه جز ملک او مر حرم را حرم.
ناصرخسرو.
ای در حرمت نشان کعبه
درگاه ترا مکان کعبه.
خاقانی.
ظلم و حرم تو حاش ﷲ
پای سگ و نردبان کعبه.
خاقانی.
حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد
علم دین محمد به محمد برپای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حرم
(حَ رَ)
گرداگرد مکه. (محمود بن عمر ربنجنی) (دهار). گرداگرد خانه. پیرامن کعبه. گرداگرد کعبه و مکه. (منتهی الارب). حرم خدای. مکه. در مکه مقابل حل است: التنعیم، موضع بمکه فی الحل، لیس فی الحرم.مسافتی از پیرامن کعبه که صید در آن ناروا است. آن مقدار اراضی مکه که در آن صید روا نبود:
گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.
خفاف.
ولایت تو ز امن ای امیرچون حرم است
ز خرمی و خوشی همچو روضۀ رضوان.
فرخی.
ازعطا دادن پیوستۀ آن بارخدای
خانه زائر او بازندانی ز حرم.
فرخی.
بیرون آی (حجاج به عبداﷲ زبیر) تا ترا به شام فرستم بی بند عزیزاً مکرماً. آنگاه او داند که چه باید کرد تا در حرم بیش ویرانی نیفتد. (تاریخ بیهقی ص 186).
ز بدخواه ایمن شود وز ستم
چو ازچنگ یوز آهو اندر حرم.
اسدی.
ابا ناله و بوق و با پیل رفت
به دیدار جای سماعیل رفت
که خان حرم را برآورده بود
بدو اندرون رنجها برده بود.
(یوسف و زلیخا).
حرم یا یمن پاک در دست اوست
به دریای مصر اندرون شست اوست.
(یوسف و زلیخا).
چو بشنید کآمد ز راه حرم
جهانگیر پیروز با باد و دم.
(یوسف و زلیخا).
گفت نی گفتمش چو میرفتی
در حرم همچو اهل کهف و رقیم...
ناصرخسرو.
اندر حرم آی ای پسر ایرا که نمازی
کآن را به حرم در کنی از مزد هزار است.
ناصرخسرو.
بشناس حرم را که هم اینجابه در تست
با بادیه وریگ مغیلانت چه کار است ؟
ناصرخسرو.
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگیاب.
خاقانی.
یارب این عشق چیست در پس و پیش
هیچ عاشق در حرم نزده ست.
خاقانی.
آن کعبه را کبوتر پرّنده در حرم
کآخر ز بام کعبه نیارد گذار کرد.
خاقانی.
خاطر خاقنی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده بجان مجاوری.
خاقانی.
شاید اگر در حرم سگ ندهد آب دست
زیبد اگر در ارم بز نبود میوه چین.
خاقانی.
گفت ای برادر حرم در پیش است و حرامی از پس. (گلستان). عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه. (گلستان).
ای بادیۀ هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت.
سعدی.
ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند
هزار بادیه سهل است اگر بپیمایند.
سعدی.
چنان به عدل تو مشتاق بود دولت و ملک
که تشنگان به فرات و پیادگان به حرم.
سعدی.
- آهوی حرم، مصون از تعرض:
کمند سعدی اگر شیر بیشه صید کند
تو در کمندنیایی که آهوی حرمی.
سعدی.
- صید حرم، حیوان شکاری در گرداگرد کعبه که صید آن حرام است:
چون دل ببردی دین مبر هوش از سر مسکین مبر
با مهربانان کین مبر لاتقتلوا صیدالحرم.
سعدی.
خون صاحبنظران ریختی از کعبۀ حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند.
سعدی.
یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم
افکندو کشت و عزت صید حرم نداشت.
حافظ.
رجوع به صید حرم شود.
- کبوتر حرم، کبوتری که صید آن حرام است:
شکسته بال تر از من میان مرغان نیست
دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است.
محتشم.
، روضۀ رسول (ص) :
بسلام آمدگان حرم مصطفوی
ادخلوها بسلام از حرم آوا شنوند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
حرم
(تَ شَمْ مُ)
حرمان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حرم
(تَ)
ناروا شدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). حرمت. حرام گردیدن بر
لغت نامه دهخدا
حرم
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
حرم
((حَ رَ))
گرداگرد خانه، اندرون خانه، گرداگرد کعبه و اماکن مقدس، جای اهل و عیال مرد
تصویری از حرم
تصویر حرم
فرهنگ فارسی معین
حرم
مرقد، ضریح، آرامگاه، بقعه، زیارتگاه، زیارت، مزار، حرم خانه، حرمسرا، شبستان، مشکو، معبد، عبادتگاه، مکان مقدس، کعبه، پناهگاه، مامن، ملجفرزند، اهل و عیال، پردگیان، پرده نشینان، پیرامون، گرداگرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرم
اگر بیند به حرم پادشاهی عادل رفت، دلیل که از وی کارها صادر شود. اگر بیند به حرم پادشاهی ظالم رفت، دلیل که کاری کند که از آن بدنامی یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمت
تصویر حرمت
(دخترانه)
احترام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
احترام، عزّت، حرام بودن، احترام و فروتنی در برابر اوامر و نواهی الهی، انجام دادن امور حرام
حرمت داشتن: احترام داشتن، ارجمند داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمل
تصویر حرمل
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
نا مباحی، نا شایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمد
تصویر حرمد
لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمل
تصویر حرمل
هزار اسپند از گیاهان دارویی سیر زرد اسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمه
تصویر حرمه
بی بهرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
((حُ مَ))
آبرو، عزت، آن چه که محترم داشتن و نگه داشتن آن واجب باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
آزرم، آبرو، ارزش، ارج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
Inviolacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
inviolabilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
inviolabilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
onaantastbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
inviolabilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
недоторканість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
inviolabilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
不可侵犯
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
nienaruszalność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
Unverletzlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
неприкосновенность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حرمت
تصویر حرمت
ความศักดิ์สิทธิ์
دیکشنری فارسی به تایلندی