پردگیان: با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرم را دیدندی. (تاریخ بیهقی ص 402). سرائیان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت و بزرگان و اعیان بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 357). فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا می رفتند...و حرم غلامان نیز برفتند. (تاریخ بیهقی). امیر را براندند و سواری سیصد با او نشاندند، حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. (تاریخ بیهقی). چشم همی گویداز حرام و حرم بسته همی دار زینهار مرا. ناصرخسرو. ، خانه زنان پادشاه و اعیان. اندرون. اندرونی. سرای. حرمخانه. مشکو. مشکوی. مشکویه. حرم سرا. فغستان. شبستان. پرده سرا: میائید دیگر برون از حرم مبادا که آید سخن بیش و کم. فردوسی. ز بدخواه ایمن شود وز ستم چو از چنگ یوز آهو اندر حرم. اسدی. حرم آل رسول است ترا جای که هیچ دیو را راه نبوده ست در این شهره حریم. ناصرخسرو. چون گذشت آن مجلس و خوان کرم دست او بگرفت و برد اندر حرم. مولوی. تو خفته خنک در حرم نیم روز غریب از برون گو به گرما بسوز. سعدی (بوستان). چو من بدگهر پرورم لاجرم خیانت روا داردم در حرم. سعدی (بوستان). در آن حرم که نهندش چهاربالش عرّب جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی. تکاپوی حرم تا کی خیال از طبع بیرون کن که محرم گر شوی ذاتت حقایق را حرم گردد. سعدی. نگویند از حرم الا به محرم. سعدی. بندۀ خوب در حرم نبرند آتش و پنبه پیش هم نبرند. اوحدی. و رجوع به تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 18، 19، 27، 41، 54، 92 شود، حریم. پناه گاه. خانه شخص و اطراف آن که از تعرض دیگران در پناه است: نه جز قول او مر قضا را مرد نه جز ملک او مر حرم را حرم. ناصرخسرو. ای در حرمت نشان کعبه درگاه ترا مکان کعبه. خاقانی. ظلم و حرم تو حاش ﷲ پای سگ و نردبان کعبه. خاقانی. حرم عفت و عصمت به تو آراسته باد علم دین محمد به محمد برپای. سعدی