جدول جو
جدول جو

معنی حرقوصیه - جستجوی لغت در جدول جو

حرقوصیه
(حُ صی یَ)
قومی از خوارج که به حرقوص عنبری سعدی منسوبند، و محمد بن جریر طبری کتابی در رد ایشان نوشته است. (از فهرست نجاشی). صاحب ذریعه گوید که این رد را طبری مورخ (متوفی 310هجری قمری) ننوشته، بلکه محمد بن جریر بن رستم شیعی نوشته است. (الذریعه ج 10 ص 193). و رجوع به حرقوص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فرقه ای مذهبی که برای حروف و حساب جمّل تاثیر و ارزش بسیار قائل بوده و معنی های شگفت انگیز برای آیه های قرآن و سخنان پیغمبر اسلام بیان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حروریه
تصویر حروریه
خوارج، گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کافران
فرهنگ فارسی عمید
(حَ رَ نی یَ)
عمامهٌ حرقانیّه، دستار خاکستری رنگ. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یَ)
نسبتی است در گفتۀ نابغۀ جعدی:
ایا دار سلمی بالحروریه اسلمی
الی جانب الصمان فالمتثلم
أقامت به البردین ثم تذکرت
منازلها بین الدخول فجرثم.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ قُ وَ)
اعلای کام از حلق. (منتهی الارب). بالای لهات. بالای لهات از حلق، استخوان سر سرین. (منتهی الارب). حرقفه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن سعد بن زهیر السعدی العنبری. بروایت طبری، صحابی است و در خلافت عمر، خلیفه اورا با سپاهی بمدد مسلمانان که با ایران جنگ درپیوسته بودند فرستاد. سوق الاهواز را فتح و مسخر کرد. و در حرب صفین به اول در رکاب علی و پس از ف تنه حکمین به خوارج ملحق گردید و در جنگی که امیرالمؤمنین با خوارج کرد کشته شد. (از قاموس الاعلام ترکی). او ملقب به ذوالیدیه یا ذوالثدیه وذوالخویصره بود و علت آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت آویخته داشت که چون بکشیدندی دراز و ممتد گشتی. مقریزی آرد: و جلس یومئذ و فی ثوب بلال فضه یقبضها للناس علی ما امره اﷲ، فاتی ذوالخویصره التمیمی [و اسمه حرقوص] فقال: اعدل یا رسول اﷲ! فقال: ویلک ! فمن یعدل اذا لم اعدل [قد خبت و خسرت ان لم اکن اعدل] ! قال عمر رضی اﷲ عنه: ایذن لی فیه أضرب عنقه ! قال: دعه، فان له اصحاباً یحقر احدکم صلاته مع صلاتهم و صیامه مع صیامهم یقرأون القرآن لایجاوز تراقیهم، یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه: [ینظر الی نصله فلایوجد فیه شی ٔ، ثم ینظر الی رصافه فمایوجد فیه شی ٔ، ثم ینظر الی نضیه و هو قدحه فلایوجد فیه شی ٔ، ثم] ینظر الی قذذه فلایوجد فیه شی ٔ قد سبق الفرث و الدم. آیتهم رجل اسود، احدی عضدیه مثل ثدی المراءه، او مثل البضعه تدردر [و یخرجون علی حین فرقه من الناس] . (امتاع الاسماع صص 425- 426). بشربن العمر در شعری در تفضیل علی بر خوارج آرد:
ماکان من اسلافهم ابوالحسن
ولا ابن عباس ولا اهل السنن
غر مصابیح الدجی مناجب
اولئک الاعلام الاعارب
کمثل حرقوص و من حرقوص
بقعه قاع حولها قصیص
لیس من الحنظل یشتار العسل
ولا من البحور یصطاد الورل
هیهات ما سافله کعالیه
ما معدن الحکمه اهل البادیه.
(ضحی الاسلام ج 3 ص 144).
و رجوع به الاصابه قسم سوم ج 2 ص 60 شود. مورخان خلافهائی بقرار زیر به حرقوص نسبت داده گویند در مسجد پیغمبر بول کرد و جسورانه به پیغمبر گفت عادل باش و با زبیر مخاصمت ورزید و در سال 37 هجری قمری بدست علی (ع) در نهروان کشته شد. و حرقوصیه طائفه ای از خوارج به وی منسوبند که محمد بن جریر ایشان را در رساله ای رد کرده است. (الذریعه ج 10 ص 193)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
جانوری است چون کیک جهنده. دویبه کالبرغوث. ج، حراقیص. (مهذب الاسماء). جانوری است مانند کیک و نیش او به نیش زنبور ماند، یا مانند کنه است و به مردم چسبد، یا جانوری است کوچکتر از گوگا و گاه دو بال گیرد پس می پرد. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ صا)
جانوری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَکْ کی)
گام نزدیک نهادن، سخن زودزود و پیوسته گفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
واتگرایان پیروان فضل الله سبزواری همروزگار تیموریان که باورهایی درباره وات ها و چم هروات دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقوص
تصویر حرقوص
کیک پردار مسگوگ (سولفور مس) سولفور مس
فرهنگ لغت هوشیار