طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
طائفه ای از جهینه از بنی ضرام. داستانی از یکی از افراد ایشان بنام شهاب بن جمره در عیون الاخبار ابن قتیبه ج 1 ص 148 آمده است نام قبیله ای از قضاعه، نام قبیله ای از همدان. و نسبت بدان حرقی است. (سمعانی)
جابر بن زید یحمدی ازدی حرقی جوفی، مکنی به ابوالشعثاء. یکی از أئمۀ سنت و از یاران عبدالله بن عباس است. اصل او از حرقه ناحیه ای به عمان است و او راجوفی نیز گویند، چه مدتی در ’درب الجوف’ بصره سکونت داشت. از ابن عباس روایت دارد، و عمر بن دینار از وی روایت کند. در 93 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
جابر بن زید یحمدی ازدی حرقی جوفی، مکنی به ابوالشعثاء. یکی از أئمۀ سنت و از یاران عبدالله بن عباس است. اصل او از حرقه ناحیه ای به عمان است و او راجوفی نیز گویند، چه مدتی در ’درب الجوف’ بصره سکونت داشت. از ابن عباس روایت دارد، و عمر بن دینار از وی روایت کند. در 93 هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
سناءالدّین ارقم، فارسی) (امیر) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عمان در ضبط و امکان او. او را ابیات است از آن جمله: روی تو بطعنه بر قمر می خندد لعلت بکرشمه بر گهر می خندد از شیرینی که هست گوئی لب تو پیوسته چو پسته بر شکر میخندد. (لباب الالباب ج 1 ص 59)
سناءالدّین ارقم، فارسی) (امیر) برادر اتابک دکله که ممالک فارس در تحت تصرف و فرمان او بود و از حدّ مکران تا ساحل عمان در ضبط و امکان او. او را ابیات است از آن جمله: روی تو بطعنه بر قمر می خندد لعلت بکرشمه بر گهر می خندد از شیرینی که هست گوئی لب تو پیوسته چو پسته بر شکر میخندد. (لباب الالباب ج 1 ص 59)
حیّی است از تغلب. (منتهی الأرب) ، ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن. (آنندراج). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی: ارک الجرح. (منتهی الأرب) ، اقامت کردن در جایی. مقیم بودن بجائی، درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. (منتهی الأرب) ، گذاشتن شتران را در اراک. (آنندراج). گذاشتن اشتران بخوردن اراک، لازم گردانیدن کار بر کسی. کاری را بگردن کسی گذاشتن: ارک الامر فی عنقه، لازم گردانید کار را بر وی. (منتهی الأرب)
حیّی است از تغلب. (منتهی الأرب) ، ساکن شدن ورم زخم و نزدیک بهی رسیدن. (آنندراج). نزدیک به بهی رسیدن و خوابیدن ورم ریش یا خستگی: ارک الجرح. (منتهی الأرب) ، اقامت کردن در جایی. مقیم بودن بجائی، درنگ کردن در کار: ارک فی الأمر. (منتهی الأرب) ، گذاشتن شتران را در اراک. (آنندراج). گذاشتن اشتران بخوردن اراک، لازم گردانیدن کار بر کسی. کاری را بگردن کسی گذاشتن: ارک الامر فی عنقه، لازم گردانید کار را بر وی. (منتهی الأرب)
ارقش. مارپیسه. (منتهی الأرب). مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). مار ابلق سپید و سیاه. ماری که در پوست آن نقش سیاه و سپید باشد، چنانکه گوئی نوشته اند. مار سیاه که نقطه های سفید بر پشت دارد. (غیاث). نوعی از مار که زهری سخت کشنده دارد و گویند او بدترین مارها باشد. مار نابکار. ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی رنگ دارد.
ارقش. مارپیسه. (منتهی الأرب). مار سیاه و سپید. (مهذب الاسماء) (مؤید الفضلاء). مار ابلق سپید و سیاه. ماری که در پوست آن نقش سیاه و سپید باشد، چنانکه گوئی نوشته اند. مار سیاه که نقطه های سفید بر پشت دارد. (غیاث). نوعی از مار که زهری سخت کشنده دارد و گویند او بدترین مارها باشد. مار نابکار. ماری که خطهای سرخ و سیاه و خاکی رنگ دارد.
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم