جدول جو
جدول جو

معنی حرص - جستجوی لغت در جدول جو

حرص
زیاده خواهی، افزون طلبی، خشم
تصویری از حرص
تصویر حرص
فرهنگ فارسی عمید
حرص
(اِ)
آزور شدن. (ترجمان عادل بن علی). ولع. ولوع. طمع. طمع. طماع. طماعیه. تطمع. شح ّ. شره. حریصی کردن. (تاج المصادر). آزور کردن. (دهار). تعص. بهج. استشراء. اعوال. اعاله. فغم. هلع. لوع. تلهجم. طزع. الهاف
کفانیدن و شکافتن، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت. دریدن جامه در کوفتن. (مهذب الاسماء) ، از چراگاه گیاهی بر جای نگذاشتن: حرص المرعی ̍، گیاهی بجای نماند چراگاه را، خراشیدن، پوست کندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حرص
(حَ)
نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حرص
(حِ)
آز. آزوری. آزمندی. آزمند شدن. آزور شدن. ولع. ولوع. هوا. زیادت جوئی. بیقره. شره. شح ّ. طمع. حریصی، (اصطلاح تصوف) تهانوی گوید: نزد سالکان ضد قناعت است. و آن خواستار شدن زوال نعمت غیر باشد. و برخی گفته اند خواستار بودن نعمت و رزق غیرمقسوم است. ارباب ریاضت گفته اند که حرص نزد دانشمندان تغییر ناپسندی است در ذات انسانی، چنانکه در خلاصهالسلوک بیان کرده. و در اصطلاحات سیدشریف جرجانی آمده که حرص خواستار بودن چیزی است با بکار بردن کوشش بسیار برای رسیدن بدان شی ٔ. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مرآت الخیال ص 331 شود:
نعوذ باﷲ اگر زآن یکی شود مثله
ز حرص جمله شود همچو جعفر طیار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
و تمام مردی باشد که چنین تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست. (تاریخ بیهقی ص 225). چون در این روز، کار این تاریخ کردن گرفتم حرصم زیادت شد. (تاریخ بیهقی ص 104). هر مردی که وی تن خود را ضبط تواند کرد و گردن حرص و آز را بتواند شکست رواست که ویرا خردمند خویشتن دار گویند. (تاریخ بیهقی). و بعجب بماندم از حرص و مناقشت یکدیگر و چندین وزر و وبال و... (تاریخ بیهقی ص 372).
بنگر که هر سپیده دم از حرص بزم شاه
تازه همی رسد به چمن کاروان گل.
مسعودسعد.
رو که استاد تو حرص است و از آن در ره دین
سفرت هست چو شاگرد رسن تاب از پس.
سنائی.
توانگر خلایق آن است که در بند شره و حرص نباشد. (کلیله و دمنه). برغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. (کلیله و دمنه). و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه). هرکه...حرص فریبنده را بر عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش... (کلیله و دمنه). منزلتی نو نمی جویم...که به حرص و گرم شکمی منسوب شوم. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و حرص غالب و قناعت مغلوب. (کلیله و دمنه). شریری که به حرص و شره فتنه جوید... پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم. (کلیله و دمنه). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی... آسیب نخجیران بدو نرسیدی. (کلیله و دمنه). غلبۀ حرص مرا در این ورطه افکند. (کلیله و دمنه). حرص تو در جای علم و کسب هنر مقرر. (کلیله و دمنه).
نشان حرص ز دل هم بدل شود زیرا
که زهر مارشود دفع هم به مهرۀ مار.
مجیر بیلقانی.
هم بجان شاه کز درگاه شاهان فارغم
حرص رادادن تبرا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
تخت ساز از حرص تا فرمان دهی بر تاج بخش
پشت کن بر آز تا پهلو زنی با پهلوان.
خاقانی.
آن یکی حرص از کمال مردی است
و آن دگر حرص افتضاح و سردی است.
مولوی.
حرص چون خورشید را پنهان کند
چه عجب گر پشت بر برهان کند.
مولوی.
چون ز کودک رفت آن حرص بدش
بر دگر اطفال خنده آیدش.
مولوی.
خشم ماریست که سرکوفته میباید داشت
حرص موریست که در زیر زمین میباید.
صائب.
- از سر حرص، بسبب حرص:
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی.
- پیشکار حرص، صفت حرص. خوی آزمندی:
پیشکار حرص را بر من نبینی دست رس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی.
- چشم حرص را بستن، دندان طمع را کندن. دندان آز شکستن:
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی.
خاقانی.
- حرص جاه، میل و خواهش به افراط به نیل مقام و منصب.
- حرص مرگ، حرصی بغایت. حرصی سخت عظیم.
- حرص مور، حرص بی نهایت. حرص بغایت. حرص مرگ.
- امثال:
هرکه را حرص بیش محنت بیش.
مکتبی
لغت نامه دهخدا
حرص
ولع، طمع، آرزو، هوا، زیادت جویی، حریصی
تصویری از حرص
تصویر حرص
فرهنگ لغت هوشیار
حرص
((حِ))
آز، آزمندی
تصویری از حرص
تصویر حرص
فرهنگ فارسی معین
حرص
آز
تصویری از حرص
تصویر حرص
فرهنگ واژه فارسی سره
حرص
آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع
متضاد: قناعت، افزون خواهی، زیاده طلبی، زیادت طلبی، جوش، خودخوری
متضاد: قناعت، میل شدید، عصبانیت، غصب، خشم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرص
جشعٌ
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به عربی
حرص
Voracity
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حرص
voracité
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حرص
voracidad
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حرص
прожорливость
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به روسی
حرص
Gefräßigkeit
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به آلمانی
حرص
ненажерливість
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حرص
łakomstwo
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به لهستانی
حرص
贪婪
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به چینی
حرص
voracidade
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حرص
ولع، طمع
دیکشنری اردو به فارسی
حرص
লোভ
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به بنگالی
حرص
لالچ
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به اردو
حرص
ulafi
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حرص
oburluk
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حرص
탐욕
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به کره ای
حرص
貪欲
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حرص
רַעֲבוֹנוּת
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به عبری
حرص
voracità
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حرص
kerakusan
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حرص
ความโลภ
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به تایلندی
حرص
gulzigheid
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به هلندی
حرص
भूख
تصویری از حرص
تصویر حرص
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ رَ صَ)
مستقر و وسط هر چیز و میانۀ آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
شکستگی سر. خستگی سر که پوست شکافد. جراحت که پوست سر بشکافد. (مهذب الاسماء). شجه که پوست سر را اندک شکافد. حارصه. (منتهی الارب) ، پراکنده افتادن شیر در شیردوشه، بسبب فراخ بودن سوراخهای پستان از زخم پستان بند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرصا
تصویر حرصا
جمع حریص
فرهنگ لغت هوشیار
جوشی، عصبی، بی تاب، کم طاقت، دل خور، رنجیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد