جدول جو
جدول جو

معنی حرشاء - جستجوی لغت در جدول جو

حرشاء(حَ)
تأنیث احرش. مار درشت پوست. (مهذب الاسماء) ، ارضین حرشاء، زمینهای درشت. زمینهای سنگلاخ و ناهموار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ رَ)
جمع واژۀ حریب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، ارشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، ارشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ را)
مؤنث: لکل کبد حراء احر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرثا (با ثاء مثلثه). حرشاء. حرشانه. خردل بری. قجی. نباتیست همچون سپندان. (مهذب الاسماء). خردل البر. حریشه. ظفرقطورا. نبات شعری ینبت فی الارض الحرشاء الجبلیه. (ابن البیطار). ایهقان. جرجیر بری
لغت نامه دهخدا
یکی از اجداد کسانی که به بابل مراجعت نمودند. (عزرا 2:52 نحمیا 7:54) (قاموس کتاب مقدس ص 315)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَیْ طُ)
حش ء به سوط، با تازیانه بر پهلو و شکم زدن، حش ء به سهم، تیر بر شکم زدن، حش ءالمراه، آرمیدن با وی، حش ء نار،افروختن آتش، دما برگرفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمرش به معنی شریر. ج، مرش. (از اقرب الموارد) ، گزنده و عقور از هر حیوان که باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب). زمینی که اقسام گیاهان به فراوانی در آن باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
رسن دلو، و مذکور است در ’رش و’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). ریسمان دلو. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پوست مار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) (از مهذب الاسماء) ، پوست بالای تخم مرغ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، آنچه تهی و دمیده باشد. (از آنندراج) (منتهی الارب). آنچه از سینه برآید بنفث. (یادداشت بخط مؤلف) ، پوست تنک که بر شیرفراهم آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بلغم، غبار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احفش، ناقه حفشاء، ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
لقب بنونهشل بن حارث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ستور مبتلاشدۀ به بیماری حرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حرید
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریف. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
واحرباء و واحربی ̍، کلمه تأسف و تلهف است مانند یااسفی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
میخهای زره یا سر میخها در حلقۀ زره، پشت، گوشت پشت یا تندی مهرۀ پشت، زمین درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احمش. ساق باریک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده.
- ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست.
- صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد.
- طریق ارشد، به رشدتر. اقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رشاء، به معنی آهوبره که قوی گردد و با مادر برفتار آید، تیزخاطر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تأنیث ابرش، تسمه و تنگ و زین بند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حریص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نام دو کوه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ملخ لاغر بسیارخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
قلب حشرات. جمع واژۀ حرشه. حرشات الارض، حشرات الارض. جانوران ریزۀ زمینی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرصاء
تصویر حرصاء
جمع حریص، آزمندان جمع حریص آزمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرشا
تصویر حرشا
سپندان، زبر پوست خردل
فرهنگ لغت هوشیار
نام کوهی است در شمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف به منی و حضرت رسول (ص) پیش از بعثت بسیار به آن کوه عبادت میکردند و نخستین وحی در آنجا به آن حضرت نازل شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفاء
تصویر حرفاء
جمع حریف، هماوردان جمع حریف همکاران رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
خور گرد آفتاب پرست از جانوران بژمره چلپاسه (گویش گیلکی) پنیرک آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاء
تصویر رشاء
((رِ))
ریسمان، جمع ارشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرباء
تصویر حرباء
((حَ))
آفتاب پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرصاء
تصویر حرصاء
((حُ رَ))
جمع حریص، آزمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاء
تصویر ارشاء
((اِ))
رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین