جدول جو
جدول جو

معنی حرجف - جستجوی لغت در جدول جو

حرجف
(حَ جَ)
باد سردکه تند وزد. باد سرد. ج، حراجف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حروف
تصویر حروف
حرفها، جمع واژۀ حرف
حروف روادف: حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
حروف صفیر: حروف ز، س، ص
حروف عالیات: در تصوف موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیب الغیوب مانند درخت در هسته، برای مثال ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ی هرچند کتاب عالمی بنوشتیم / پوشیده ز لوح کائناتیم مدام (شاه نعمت الله ولی - لغتنامه - ۸۱۵)
حروف عله: «و»، «ا» و «ی»
حروف معجم: مقابل حروف مهمله، حروف هجائیه، حروف نقطه دار مانند ب، ت، ث
حروف مهمله: مقابل حروف معجم، حروف بی نقطه مانند ا، ح، د، ر، س
حروف هجا: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا
حروف تهجی: نشانه هایی که کلمات با آن نوشته می شود، از الف تا یا، الفبا، حروف هجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرشف
تصویر حرشف
کنگر فرنگی، گیاهی با بوتۀ کوتاه و برگ های سفید خاردار، ساقه و برگ های تلخ و گل ها و شکوفه های خوراکی که در تحریک اشتها و تصفیۀ خون و تقویت سلول های مغز و قلب و کاهش مقدار کلسترول و اوره مؤثر است، آرتیشو
فرهنگ فارسی عمید
کنگر، گلک پولک، ناتوان، بید گیا سرم، سنگ دریا کنار کنگر، فلس ماهی، ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرجل
تصویر حرجل
حرجول
فرهنگ لغت هوشیار
واتگر زبان آور پر چانه حراف از ساخته های فارسی گویان است. پر گوی پر چانه، ناطق زبان آور. توضیح این کلمه در کتب لغت عربی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
علاماتی که الفبا را تشکیل داده و کلمات از آنها ترکیب می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریف
تصویر حریف
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروف
تصویر حروف
((حُ))
جمع حرف، حرف ها، هر یک از قطعه های ریخته گری یا شکل های ترسیمی که در حروفچینی یا ماشین نویسی به کار رود، الفبا نشانه هایی که واژه های یک زبان به وسیله آن ها نوشته می شود، ایتالیک نوعی حروف چاپی لاتینی و یونانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراف
تصویر حراف
((حَ رّ))
پرگوی، پرچانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرشف
تصویر حرشف
((حَ شَ))
فلس ماهی، ملخ که هنوز بال در نیاورده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریف
تصویر حریف
((حَ))
هم پیشه، همکار، هماورد، هم پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراف
تصویر حراف
پر چونه، پر گفتار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حریف
تصویر حریف
هماورد، هم آورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حریف
تصویر حریف
Opponent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حریف
تصویر حریف
adversaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حریف
تصویر حریف
lawan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از حریف
تصویر حریف
প্রতিদ্বন্দ্বী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از حریف
تصویر حریف
mpinzani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از حریف
تصویر حریف
상대
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از حریف
تصویر حریف
対戦相手
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از حریف
تصویر حریف
יָרִיב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از حریف
تصویر حریف
प्रतिद्वंद्वी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از حریف
تصویر حریف
супротивник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حریف
تصویر حریف
คู่ต่อสู้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حریف
تصویر حریف
tegenstander
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حریف
تصویر حریف
oponente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حریف
تصویر حریف
avversario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حریف
تصویر حریف
oponente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حریف
تصویر حریف
对手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حریف
تصویر حریف
przeciwnik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حریف
تصویر حریف
Gegner
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حریف
تصویر حریف
соперник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حریف
تصویر حریف
حریف
دیکشنری فارسی به اردو