- حرث
- کشت کردن، کاشتن
معنی حرث - جستجوی لغت در جدول جو
- حرث
- شیار کردن زمین برای زراعت، شخم زدن، مزرعه، محل کشت
- حرث ((حَ))
- شخم زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آتشکاو
سخن، بندواژه، وات، واج
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
کشاورز، برزگر، شخم زننده
حد، لب، کناره، لبه، کرانه، تیزی، جانب کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود کلمه، سخن گفتن، کلمه ای که قبل از ترکیب با کلمه دیگر معنی مستقل از آن مفهوم نشود
فساد و تباهی
ولع، طمع، آرزو، هوا، زیادت جویی، حریصی
صید کردن، خراشیدن درشتی، خشونت درشتی، خشونت
نگهبانی کردن
اندازه کردن، تقدیر، تخمین، تقدیر کردن، تخمین کردن آنچه بدان گردن بندند آنچه بدان گردن بندند
خشم، گوشه گیر
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
تمک از گیاهان تمک
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش
هم سخن وقصه گوی مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن مرد بسیار سخن، پر سخن، خوش سخن
درشت و سطبر گردیدن
زارع، کشاورز
ناروا شدن، حرمت احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است احرام به حج، اهل و عیال مرد، حرمت که حفاظت آن واجب است گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا گرداگرد مکه، پیرامون کعبه، حرم خدای، گرداگرد خانه خدا
جنبش
سوختن، سوزش، سوز
آزادگی، حریت
آزاده زن سنگستان. زن آزاد آزاد زن، جمع حرات
هزارخانه شکنبه هزار خانه
پریشاندن، رگ جگر
سوگند شکستن، بزهمندی، پزامش (بلوغ)، هده گرایی، بیهده گرایی (هده حق و بیهده باطل) سوگند شکستن، بزه مندی، گناه بزه اثم
جا، آنجا، کجا
سزاوار، شایسته، لایق