جدول جو
جدول جو

معنی حذیر - جستجوی لغت در جدول جو

حذیر
ویژگی کسی که از چیزی بسیار می ترسد، حذر کننده
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
فرهنگ فارسی عمید
حذیر
(حَ)
ابن علقمه بن ابی الجون خزاعی. پسرعم سلیمان بن صردبن ابی الجون صحابی مشهور و پسر برادر اکثم بن ابی الجون است. پسری بنام میسره داشت، و با کثیر عزه شاعر خزاعی داستانی دارد، و کثیر در قصیده ای خطاب به وی چنین آرد:
اذاما قطعنا من قریش قرابه
بای قسی نخبر النبل میسرا.
کلبی در ’الجمهره’ او را یاد کرده است. (الاصابه قسم سوم ج 1 ص 59)
لغت نامه دهخدا
حذیر
(حَ)
حذرکننده. ترساننده و پرهیزگویندۀ از چیزی. (منتهی الارب) :
حق همی خواهد که هر میر و اسیر
با رجاء و خوف باشند و حذیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
حذیر
بر حذر دارنده
تصویری از حذیر
تصویر حذیر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حریر
تصویر حریر
(دخترانه)
پارچه ابریشمی نازک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته شده است، بوریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، صغیر، ضعیف، ذلیل، خوار، زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نذیر
تصویر نذیر
ترساننده، بیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
حمار، خر، جانوری چهارپا و کوچک تر از اسب با گوش های دراز و یال کوتاه، الاغ، درازگوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذور
تصویر حذور
حذر کننده، پرهیز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
حسرت برنده، افسوس خور، خسته و مانده، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
بر حذر ساختن، ترساندن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، قزّ، کج، کناغ، بریشم، سیلک، دمسق، بهرامه، دمسه، پناغ
پارچۀ ابریشمی
جامۀ ابریشمی، پرنیان، پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحریز و تنبیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح نحو) تحذیر آنست که مخاطب را به امری که احتراز از آن واجب است متوجه کنند. احکام تحذیر: تحذیر یا با ’ایّاک ’ و فروع آنست و یا بدون آن. هر گاه با ’ایاک’ باشد محذرمنه پس از آن، بحال عطف یا غیر عطف آید و منصوب باشد و یا آنکه بوسیلۀ ’من’ مجرور گردد و در هر سه حالت، فعل ناصب وجوباً مقدر میشود، مانند: ایاک والشرّ، ایاک الشرّ، ایاک من الشر. و تقدیر در نخستین و دوم اینست: احذرک و احذر الشر، و در سوم: احذرک من الشر. و اگر بی ایاک باشد یا محذرمنه مکرر میشود بحال غیر عطف یا آنکه بصورت مفرد میماند و در هر حال محذرمنه منصوب است، مانند: الشرّ الشرّ، الشرّ والشرّ، الکذب . و تقدیر در آنها چنین است: احذر الشرّ یا احذر الکذب . و در صورت تکرار و عطف، فعل ناصب وجوباً حذف میشود ودر باقی حذف بطور جواز است. هر گاه ’ایاک’ بر فعل درآید واجب است که پس از آن ’من’ (حرف جر) مقدر گرددو فعل با ’ان’ مصدری مقرون باشد، مانند: ایاک ان تفعل هذا، یعنی: ایاک من فعل هذا. (از القواعد الجلیه ج 3 ص 193). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسیر
تصویر حسیر
آرمان خواه، اندوه خوار، دریغ خورنده، درمانده، وامانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویر
تصویر حویر
پاسخ، دشمنی، گزند رسانی، پاسخگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا، فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضیر
تصویر حضیر
چرک ریم، ایوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیر
تصویر حمیر
سرخک: سرخه از گیاهان جمع حمار خران دراز گوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کوچک، محقر، اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیر
تصویر حفیر
گور کنده، حفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذار
تصویر حذار
ترسیدن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذور
تصویر حذور
سخت پذیرنده، عظیم پرهیزنده، ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیم
تصویر حذیم
برنده، بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایر
تصویر حایر
سرگردان سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذیر
تصویر بذیر
سخن چین، ول زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیر
تصویر پذیر
در ترکیب بمعنی پذیرنده آید: نقش پذیر دلپذیر، پسندیده مقبول: (سلطان محمود را این سخن پذیر آمد) (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
ترسانیدن، تنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذیا
تصویر حذیا
بهره، مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
((تَ))
ترسانیدن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حریر
تصویر حریر
ابریشم، پرنیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصیر
تصویر حصیر
بوریا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حقیر
تصویر حقیر
کهتر، کوچک، پست، فرومایه
فرهنگ واژه فارسی سره
احتراز، انذار
متضاد: اغرا، تحریک، تشویق، تحریض، بازداری، حذر، منع، بیم دادن، پرهیزاندن، باز داشتن، برحذرداشتن، ترساندن، ترسانیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد