جدول جو
جدول جو

معنی حذاقی - جستجوی لغت در جدول جو

حذاقی
(حُ قی ی)
خرکره، کارد تیزکرده شده، مردفصیح. (منتهی الارب). مرد تیززبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
حذاقی
(حُ قی ی)
منسوب به حذاقه، بطنی از قضاعه. (سمعانی). منسوب به حذاقه، بطنی از ایاد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذاق
تصویر حذاق
حاذق ها، زیرکان و دانایان، ماهرها، استادها، جمع واژۀ حاذق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
مهارت، استادی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ نُ تَ)
عبدالرحیم بن محمد بن اسماعیل حذاقی فارقی. مولد او بمیافارقین به سال 335 هجری قمری و وفات او هم بدان شهردر 374 بوده است. او بدربار سیف الدوله بحلب میزیست ومنصب خطابت حلب داشت و وی را آنگاه که سیف الدوله به جهاد اشتغال داشت خطب بلیغه در ترغیب مردم بجهاد است. خطب او بانضمام خطبه های فرزندش ابوطاهر محمد متوفی در حدود 390 و نواسه اش ابوالفرج طاهر متوفی به 420در قاهره و بیروت به طبع رسیده است. چون سلطنت سیف الدوله از 333 تا 356 بود ظاهراً ابن نباته در سن بیست سالگی یا پیش از آن صاحب این شهرت و مقام شده است
لغت نامه دهخدا
(حُ قی ی)
اسحاق. محدث است. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
لغت نامه دهخدا
حذاقی. محدث است
لغت نامه دهخدا
(حُ قی ی)
ابن حمید بن حذاقی. محدث است. (منتهی الارب). نقش محدث در جهان اسلام به عنوان یک محقق و محقق کننده حدیث، اساس علم حدیث و کلام اسلامی را تشکیل می دهد. محدثان با بهره گیری از حافظه قوی و ابزارهای تحلیلی، به استخراج احادیث صحیح از میان روایات متنوع پرداخته و این احادیث را برای استفاده مسلمانان در دروس فقهی، کلامی، اخلاقی و تاریخی به ثبت رساندند.
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
حذق. حذاقت: حذق الصبی القرآن او العمل حذقاً و حذاقاً و حذاقهً، آموخت کودک قرآن را یا کار را و زیرک شد در آن، یوم حذاق الصبی، روز قرآن ختم کردن کودک. (منتهی الارب) ، سخت زیرک سار شدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَذْ ذا)
سخت ماهر:
ای ز نعت تو عاجز و حیران
وهم حذاق و فکرت کیاس.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حُ)
قبیله ای است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُذْ ذا)
جمع واژۀ حاذق. زیرکان
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
جمع واژۀ حذقه:ترکت الحبل حذاقاً، یعنی پاره پاره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قی ی)
محمد. محدث است. (منتهی الارب). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(حَ را)
جمع واژۀ حذر، جمع واژۀ حذریه
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حذار، بطنی از بنی اسد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَرْ رُ)
حذاق. حذق. سخت زیرک سار شدن. (تاج المصادر بیهقی). زیرک شدن. (دهار). زیرکی. استادی. مهارت. نیک دانی. زیرک ساری. زیرک شدن درکاری. دانائی. حذاقت صبی در قرآن یا عملی از اعمال،آموختن کودک قرآن یا کاری را و زیرک شدن در آن. (منتهی الارب) ، حذاقت شی ٔ، بریدن یا کشیدن آنرا برای بریدن به داس و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
پدر بطنی از ایاد. (منتهی الارب)
نام جد ابی دؤاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
طعام. (مهذب الاسماء). چیزی از طعام: ما عنده حذاقه، نیست نزد او چیزی از طعام. (از منتهی الارب). و رجوع به حذافه شود
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
مهارت. استادی
لغت نامه دهخدا
(حَ قا)
حباقا. حندقوقا. اندقوق
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ قا)
جمع واژۀ احمق. (منتهی الارب). رجوع به احمق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذاقی
تصویر ذاقی
ده مست از گیاهان درخت غار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاق
تصویر حذاق
جمع حاذق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباقی
تصویر حباقی
شبدر وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
زیرک شدن و استاد شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
((حَ یا حِ قَ))
مهارت، چیره دستی
فرهنگ فارسی معین
استادی، تبحر، چیره دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت
متضاد: بی تجربگی، خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد