جدول جو
جدول جو

معنی حدیل - جستجوی لغت در جدول جو

حدیل
(حِدْ یَ)
کوتاه بالا. حیدلان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حصیل
تصویر حصیل
(پسرانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، سخن، سخنی که از پیامبر (ص) یا بزرگان دین نقل می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
سخنی که از پیغمبر اسلام و ائمه نقل شده است، سخن، کلام، داستان، حکایت، در فلسفه حادث، نو، تازه، جدید، خبر
حدیث اسرا: حدیث معراج
حدیث رفع: حدیثی که در آن اموری از مکلفان رفع شده است
حدیث قدسی: در فقه حدیثی که پیامبر اسلام از پروردگار روایت کرده است ولی در قرآن نیست
حدیث نفس: با خود سخن گفتن، سخنی که با خود بگویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
عوض، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدید
تصویر حدید
پنجاه و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه، آهن، تیز و برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مثل و نظیر، همتا، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(حُ دَلَ)
نام محله ای به مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رود ادیل، رود ولگا. (ایران باستان ص 149) ، موضعی است. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان جزء ششم ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قضات رومی که مأمور تفتیش ابنیه و مراقبت بازیهای عمومی و مدیریت اعیاد و ارزاق و بطور کلی شرطه و احتساب روم بودند، کنت نشین ادیمبورگ یا میدلتین، دارای 530000 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام خاقانی شروانی. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) :
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدل چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). بدل. عوض. ج، ابدال و بدلاء. یقال: ’هذا بدیل ماله عدیل’. (از اقرب الموارد). خلف از چیزی یا کسی. آنکه تواند بجای دیگری بود. (یادداشت مؤلف) :
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون.
فرخی.
در جهانداری بملک و در عدو بستن بجنگ
هم سلیمان را قرینی هم فریدون را بدیل.
فرخی.
از جهان علم و دین بری وین جا
حکمت و پند ماند از تو بدیل.
ناصرخسرو.
ور جز در تست بوسه جایم
پس من نه بدیل بوالعلایم.
خاقانی.
بدیل دوستان گیرند و یاران
ولیکن شاهد ما بی بدیل است.
سعدی (طیبات).
- بدیل یافتن، عوض یافتن. چیزی را بجای چیز دیگر بدست آوردن:
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب.
رودکی (احوال و اشعار رودکی، نفیسی ص 969)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نام چند تن صحابی و چند تن محدث است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به الاصابه و امتاع الاسماع شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(حُ دَ لَ)
بنت مالک بن زید مناه بن حبیب. مادر معاویه بن عمرو بن مالک نجاری خزرجی عدنانی است. از مادران معروف عرب جاهلی است و بنوحدیله بدو منسوبند و ابی ّبن کعب صحابی قاری از ایشان است. (معجم البلدان) (عقد الفریدج 3 ص 328) (الاعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب ص 192)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
شوی، زوج، شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
بار بر سر یا به پشت، پسر خوانده سر راهی، بیگانه، خس بر آب، پایبندان (ضامن)، زه، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
بدل چیزی، عوض، هر چیزی به جای دیگری باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدیل
تصویر جدیل
افسار چرمی، ریسمان چرمی دوال، بر آویز (حمایل)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیس
تصویر حدیس
بر زمین افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید
تصویر حدید
آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدیل
تصویر سدیل
پرده چادر در چادر، پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیج
تصویر حدیج
بالارج لک لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مانند، همتا، مثل، هم رتبه، رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
چیز نو، سخن نو، مسئله، امور، مطلب، قضیه، تازه، جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفیل
تصویر حفیل
گزافه گر، گروه مردم، پر فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حویل
تصویر حویل
گواه، پابندان، آهنگ (قصد)، بر گردانیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیل
تصویر حلیل
((حَ))
حلال، روا، شوهر، زوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حایل
تصویر حایل
((یِ))
مانع میان دو چیز، جداکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
((حَ))
تازه، جدید، خبر، خبری که از رسول (ص) و ائمه نقل کنند، جمع احادیث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
((عَ))
نظیر، مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
((بَ))
عوض، جانشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدید
تصویر حدید
((حَ))
تیز، برنده، آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدیل
تصویر بدیل
همتا
فرهنگ واژه فارسی سره