جدول جو
جدول جو

معنی حدول - جستجوی لغت در جدول جو

حدول
(تَ شَذْ ذُ)
ستم کردن به، میل کردن به. حدل. رجوع به حدل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدور
تصویر حدور
نشیب، سراشیب، زمین گود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نو پیدا شدن، واقع شدن امر تازه، رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدول
تصویر عدول
روگرداندن، تخطی کردن، انحراف، خارج شدن، جمع عادل، جمع عدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدول
تصویر جدول
مجموعه ای از خط های افقی و عمودی به صورت خانه های شطرنج، مفرد جداول،
دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیاده رو، خیابان و امثال آن، نهر کوچک، جوی آب، برای مثال دوات من ز برون جدول و درون دریاست / نهنگ و آب سیاهش عجب بدان ماند (خاقانی - ۸۵۷)
در هنر در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، به صورت متوازی رسم می کنند، برای مثال جامی، سواد عشق تو آمد زبور عشق / مستغنی از تکلف تذهیب و جدول است (جامی - ۶۲)
در علم نجوم خطوطی متوازی و متقارن که برای حرکت ستارگان رسم می کردند، برای مثال لاجرم چون سطاره راست بود / نتواند که کج رود جدول (سعدی۲ - ۶۵۳)
جدول کلمات متقاطع: جدولی با شکل هندسی و ستون های عمودی و افقی که در خانه های آن باید حروف کلمات خواسته شده در شرح جدول را نوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلول
تصویر حلول
آغاز، شروع مثلاً حلول سال نو
وارد شدن شیئی در شیء دیگر
داخل شدن روح کسی در بدن دیگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدود
تصویر حدود
حدها، اندازه ها، مقدارها، مرز ها، جمع واژۀ حد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
حمل ها، بارهای درخت، جمع واژۀ حمل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصول
تصویر حصول
حاصل شدن، به دست آمدن، باقی ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمول
تصویر حمول
بردبار، شکیبا، حلیم، صبور
فرهنگ فارسی عمید
(حُ لَ)
راستی یکی از سرهای برگشتۀ کمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ لَ)
کوتاه گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حودل
تصویر حودل
کپیک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدود
تصویر حدود
نواحی، اطراف، حوالی
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدول
تصویر عدول
برگشتن، بازگشت جمع عادل، مردم عادل، عادلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلول
تصویر حلول
رسیدن وعده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
جوی جویک، پکمال (خط کش)، سمیره (خط)، پیچازه پیچازی نهر کوچک جویک جویچه، جوی آب، خطوطی که از طلا و شنگرف و جز آن گردا گرد صفحه کشند، خطوط متوازی و متقاطع که منجمان در حرکات کواکب کشند، طرح نقشه، (سحر) صور مربع یا کثیرالاضلاع و یا دایره که در آنها بانواع مختلف اسامی یا علایم محاط بخطوط مرموز سحری می نگاشتند، مربع یا مربع مستطیلی که بر کاغذ کشند و آنرا توسط خطهای عمودی و افقی موازی بخانه های شطرنجی تقسیم کنند، افزار آهنی که بدان خطوط کشند، جمع جداول. یا جدول شطرنجی. جدولی که خانه های شطرنجی داشته باشد، یا جدول ضرب. جدولی که در آن حاصل ضرب اعداد را نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نوشدن، نو پیدا شدن چیزی، نو آمدن، وجود بعد از عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبول
تصویر حبول
جمع حبل، پتیارها سختی ها زیرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسول
تصویر حسول
جمع حسل، سوسمارک ها بچه سوسمار ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
حلیم و بردبار و صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدول
تصویر سدول
جمع سدل سدل، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیول
تصویر حیول
متغیر گردیدن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوول
تصویر حوول
گذشتن یکسال بر چیزی، حایل شدن میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصول
تصویر حصول
حاصل شدن، بدست آمدن، پیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
((حَ))
بارکش، بردبار، شکیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
((حُ))
نو پیدا شدن، تازه واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدود
تصویر حدود
((حُ))
جمع حد، اندازه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدول
تصویر عدول
جمع عادل، عدل دهندگان، مردمان صالح برای شهادت در محضر قاضی یا حاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصول
تصویر حصول
((حُ))
به دست آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلول
تصویر حلول
((حُ))
فرود آمدن در جایی، وارد شدن به کسی، داخل شدن روح کسی در کس دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدول
تصویر جدول
((جَ وَ))
نهر کوچک، جوی آب، لبه جوی آب، مربعی شطرنجی که بر خانه های آن حرف یا عدد نویسند، ضرب جدولی که در آن حاصل ضرب اعداد را می نویسند، کلمات متقاطع جدولی که برای سرگرمی طررح ریزی می شود و باید خانه های آن را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدول
تصویر جدول
زیگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حدود
تصویر حدود
نزدیک، پیرامون، نزدیک به
فرهنگ واژه فارسی سره