ابن معاویه. از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویه بن ابی سفیان شمرده است. (عقدالفرید ج 7 ص 20)
ابن معاویه. از یحیی حمانی روایت دارد. ابن حزم او را مجهول داند. (لسان المیزان ج 2 ص 181). ابن عبدربه مردی بنام حدیج را خادم معاویه بن ابی سفیان شمرده است. (عقدالفرید ج 7 ص 20)
نو شدن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (حبیش تفلیسی). حداثت. شدن چیزی که نبوده است. نو آمدن. نو پیدا شدن چیزی. و این صفت مخلوقات است. (غیاث) (آنندراج). نوی. تازگی. مقابل قدم و قدمت. حدوث را بر دو معنی اطلاق کنند، اول کون الشی ٔ مسبوقاً بالعدم، دویم احتیاج الشی ٔ فی الوجود الی الغیر. و قدم مقابل اوست. (نفائس الفنون). عبارتست از وجود شی ٔ سپس عدم آن. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: مقابل قدم است و حدیث مقابل قدیم است. و آن اضافی و حقیقی و ذاتی و زمانی باشد. حکماء گویند حدوث مستدعی مدت یعنی زمان و ماده یعنی محل باشد یا برحسب موضوع اگر حادث عرض باشد و یا برحسب هیولی اگر صورت باشد و یا برحسب جسم که وابست-ه ب-ه او باشداگ-ر نفس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) : همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب همیشه تا که بود بحث از حدوث و قدم... فرخی. هم با قدمت حدوث شاهد هم با ازلت ابد مجاور. ناصرخسرو. حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست در کوچۀ حدوث عماری کبریا. خاقانی. ذرۀ خود نیستی ازانقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب. مولوی. ، واقع شدن. وقوع. عروض. افتادن. اتفاق افتادن. پیش آمدن. روی دادن. رخ دادن. حادث شدن: حازم... پیش از حدوث خطر و معاینۀ شر چگونگی آن شناخته باشد. (کلیله و دمنه)
نو شدن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (حبیش تفلیسی). حداثت. شدن چیزی که نبوده است. نو آمدن. نو پیدا شدن چیزی. و این صفت مخلوقات است. (غیاث) (آنندراج). نوی. تازگی. مقابل قِدَم و قدمت. حدوث را بر دو معنی اطلاق کنند، اول کون الشی ٔ مسبوقاً بالعدم، دویم احتیاج الشی ٔ فی الوجود الی الغیر. و قِدَم مقابل اوست. (نفائس الفنون). عبارتست از وجود شی ٔ سپس عدم آن. (تعریفات جرجانی ص 56). تهانوی گوید: مقابل قِدَم است و حدیث مقابل قدیم است. و آن اضافی و حقیقی و ذاتی و زمانی باشد. حکماء گویند حدوث مستدعی مدت یعنی زمان و ماده یعنی محل باشد یا برحسب موضوع اگر حادث عرض باشد و یا برحسب هیولی اگر صورت باشد و یا برحسب جسم که وابست-ه ب-ه او باشداگ-ر نفس باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) : همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب همیشه تا که بود بحث از حدوث و قِدَم... فرخی. هم با قِدَمت حدوث شاهد هم با ازلت ابد مجاور. ناصرخسرو. حد قدم مپرس که هرگز نیامده ست در کوچۀ حدوث عماری کبریا. خاقانی. ذرۀ خود نیستی ازانقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب. مولوی. ، واقع شدن. وقوع. عُروض. افتادن. اتفاق افتادن. پیش آمدن. روی دادن. رخ دادن. حادث شدن: حازم... پیش از حدوث خطر و معاینۀ شر چگونگی آن شناخته باشد. (کلیله و دمنه)
جمع واژۀ حدّ. نواحی. اطراف. حوالی: مشرق او چگل و جنوب او حدود خلخ است و مغرب وی حدود تخس است. (حدود العالم). بازگردانیدند بدان شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته بازدهد. (تاریخ بیهقی). دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی (یعنی مسعود) . (تاریخ بیهقی). در حدود کیکانان پیش شیر رفت. (تاریخ بیهقی). شغل غزنی و حدود آن سخت بزرگ است. کسی باید که ما را بی دردسر دارد. (تاریخ بیهقی ص 373). طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با بنه های بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمدند. (تاریخ بیهقی ص 696). و در این عهد نزدیک ابومنصور الفضل... در حدود عراق شهید شده. (کلیله و دمنه). بدان حدود بیابانهای دوردست بود که مرغ درهوای آن نجنبیدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 407). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد و لشکری بسیار از سواره و پیاده بدان حدود کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). منتصر بر راه ابیورد بیرون رفت ولشکر امیرنصر بر عقب ایشان روانه شدند تا او را به حدود جرجان انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه ندارد حدود ولایت نگاه. سعدی (بوستان). ، دمها. لبه ها. تیزه ها: از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف حدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227)، ضلعهای مربع: و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان، چهار زاویۀ مربع باشد، و حدود، چهار پهلو مربع باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 120)، اندازه ها: بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی. (تاریخ بیهقی ص 396). و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی، لجوجی بودی از اندازه گذشته. (تاریخ بیهقی ص 396). کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند... نخواستند که کار ملک بدست مستحق افتد که ایشان را بر حدود وجوب بدارد. (تاریخ بیهقی)، عقوبات مقدرۀ شرعیه، چنانکه حد زنا، لواط، سحق، قیادت، قذف، سکر، فقاع، سرقت، محاربی، ردّه، اتیان لبهائم و غیره، حدود خانه، فاصله های فرضی میان آن با خانه های دیگر. جهات، سامانها. ثغور، حدودالعد، احکام شرعیه. مناهی، موانع، تعریفات: اینکه در وصف نیاید کرم و اخلاقست ور بگویند وجوهش نتوان گفت حدود. سعدی. رجوع به مبادی علوم و نیز رجوع به قیاس و نیز رجوع به حد به معنی تعریف شود. حدود و تعریفات علوم را عده ای از دانشمندان جمع کرده کتابهای مستقل ساختند که چند شمارۀ آن در الذریعه ج 6 صص 298-300 یاد شده است، (اصطلاح نجوم) حدهای بروج. رجوع به التفهیم ص 409 به بعد و نیز رجوع به حد به اصطلاح نجومی در همین لغت نامه شود. - در حدود، قرب . نزدیک . قریب : و او در حدود شصت سالگی درگذشت
جَمعِ واژۀ حَدّ. نواحی. اطراف. حوالی: مشرق او چگل و جنوب او حدود خلخ است و مغرب وی حدود تخس است. (حدود العالم). بازگردانیدند بدان شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته بازدهد. (تاریخ بیهقی). دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پیل شکار میکردی (یعنی مسعود) . (تاریخ بیهقی). در حدود کیکانان پیش شیر رفت. (تاریخ بیهقی). شغل غزنی و حدود آن سخت بزرگ است. کسی باید که ما را بی دردسر دارد. (تاریخ بیهقی ص 373). طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با بنه های بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمدند. (تاریخ بیهقی ص 696). و در این عهد نزدیک ابومنصور الفضل... در حدود عراق شهید شده. (کلیله و دمنه). بدان حدود بیابانهای دوردست بود که مرغ درهوای آن نجنبیدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 407). عزم تأدیب و تعریک ایشان مصمم کرد و لشکری بسیار از سواره و پیاده بدان حدود کشید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 249). منتصر بر راه ابیورد بیرون رفت ولشکر امیرنصر بر عقب ایشان روانه شدند تا او را به حدود جرجان انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 183). سپاهی که خوشدل نباشد ز شاه ندارد حدود ولایت نگاه. سعدی (بوستان). ، دَمها. لبه ها. تیزه ها: از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف حدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227)، ضلعهای مربع: و فرق میان ارکان و حدود آن است که ارکان، چهار زاویۀ مربع باشد، و حدود، چهار پهلو مربع باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 120)، اندازه ها: بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی. (تاریخ بیهقی ص 396). و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی، لجوجی بودی از اندازه گذشته. (تاریخ بیهقی ص 396). کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند... نخواستند که کار ملک بدست مستحق افتد که ایشان را بر حدود وجوب بدارد. (تاریخ بیهقی)، عقوبات مقدرۀ شرعیه، چنانکه حد زنا، لواط، سحق، قیادت، قذف، سکر، فقاع، سرقت، محاربی، ردّه، اتیان لبهائم و غیره، حدود خانه، فاصله های فرضی میان آن با خانه های دیگر. جهات، سامانها. ثغور، حدودالعد، احکام شرعیه. مناهی، موانع، تعریفات: اینکه در وصف نیاید کرم و اخلاقست ور بگویند وجوهش نتوان گفت حدود. سعدی. رجوع به مبادی علوم و نیز رجوع به قیاس و نیز رجوع به حد به معنی تعریف شود. حدود و تعریفات علوم را عده ای از دانشمندان جمع کرده کتابهای مستقل ساختند که چند شمارۀ آن در الذریعه ج 6 صص 298-300 یاد شده است، (اصطلاح نجوم) حدهای بروج. رجوع به التفهیم ص 409 به بعد و نیز رجوع به حد به اصطلاح نجومی در همین لغت نامه شود. - در حدودِ، قرب ِ. نزدیک ِ. قریب ِ: و او در حدود شصت سالگی درگذشت