جدول جو
جدول جو

معنی حدثانی - جستجوی لغت در جدول جو

حدثانی
(حَ دَ)
اسرائیل بن عباد به این نسبت مشهور است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
از روی ظلم و ستم مثلاً تصرف عدوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحدانی
تصویر وحدانی
تنها، یکتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
آغاز، اول، ابتدا
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدیث. جوانان. احداث. گروهی برنا. جوانان نوخاسته. (غیاث اللغات). جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
ابومغیره قاسم بن فضل. مسلم بن ابراهیم از وی روایت کند. یاقوت گوید: منسوب به حدان بصره است که در آن سکونت داشت. و در 167 یا 166هجری قمری درگذشت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
منسوب به حدان، بطنی از تمیم، منسوب به حدان بطنی از ازد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام جائی در حره، که بنام یکی از برادران سلمی که در آن مقام داشت نامیده شده است. داستان عشق ورزی اجاء با سلمی و قتل سلمی توسط برادرانش، حدثان و غمیم، در معجم البلدان ذیل کلمه أجاء آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
چیزی نو که نبود. (منتهی الارب). و بعضی گفته اند حدثان تثنیۀ حدث و به معنی شب و روز و نوائب و حوادث طارقۀ روز و شب است:
رمی الحدثان نسوه آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا.
؟
، مرگ. موت. (مجمع البحرین). ج، حدثان، حدثان، حدث (اصطلاح علمای عربیت) ، فاس: و الحدثان فی کلام العرب الفاس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از عمر خطاب و علی (رض) روایت دارد و عاصم بن نعمان از وی. مجهول است. بخاری گوید: لایتابع علیه. ابن حبان او را در ثقات شمرد. (لسان المیزان ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب). حدثان چیزی، اول آن. ابتدای آن. (اقرب الموارد) : لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبه (حدیث عائشه). (منتهی الارب). یقال: افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک، ای بأوله. (مهذب الاسماء) ، حدثان الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر:
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان.
فرخی.
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
کز خردمنش محتشمان را حدثان است.
منوچهری.
اندرشده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه.
منوچهری.
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان.
مسعودسعد.
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ حدثان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
عکاشه بن محض. اولین کس است که طبق قانون اسلام ارث بگذاشت، و وارث وی پدرش بود. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حرثان، نام بطنی. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
نسبت است به حدبان، بطنی از کنانه. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
تجاوزکارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحدانی
تصویر وحدانی
وحدانی در فارسی تک رو مردمگریز گوشه نشین، تک یگانه تنها یگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوانی
تصویر حلوانی
حلوا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیرانی
تصویر حیرانی
کاتورگی سترتکی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشامدها حوادث. یا حدثان دهر (روزگار)، نوایب روزگار، حدوث مقابل قدم (چون ز کونین بدر نهاد قدم حدثان را بماند و ماند قدم) (حدیقه مد. 224) اول امر آغاز چیزی، پیشامدها حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدثنی
تصویر حدثنی
حدیث کرد مرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
((حِ))
آغاز، ابتداء چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
((حَ دَ))
پیشامدها، حوادث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وحدانی
تصویر وحدانی
((وَ))
تنها، یکتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
Animal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
животный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
tierisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
тваринний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
zwierzęcy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
动物的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
animal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی