اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب). حدثان چیزی، اول آن. ابتدای آن. (اقرب الموارد) : لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبه (حدیث عائشه). (منتهی الارب). یقال: افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک، ای بأوله. (مهذب الاسماء) ، حدثان الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر: به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان. فرخی. هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه کز خردمنش محتشمان را حدثان است. منوچهری. اندرشده چشم ما به خواب خوش چشم حدثان به وادی طنجه. منوچهری. چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان. مسعودسعد. از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ حدثان. (معجم البلدان)