جدول جو
جدول جو

معنی حدثان - جستجوی لغت در جدول جو

حدثان
آغاز، اول، ابتدا
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
فرهنگ فارسی عمید
حدثان
(حَ دَ)
نام جائی در حره، که بنام یکی از برادران سلمی که در آن مقام داشت نامیده شده است. داستان عشق ورزی اجاء با سلمی و قتل سلمی توسط برادرانش، حدثان و غمیم، در معجم البلدان ذیل کلمه أجاء آمده است
لغت نامه دهخدا
حدثان
(حَ دَ)
چیزی نو که نبود. (منتهی الارب). و بعضی گفته اند حدثان تثنیۀ حدث و به معنی شب و روز و نوائب و حوادث طارقۀ روز و شب است:
رمی الحدثان نسوه آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا.
؟
، مرگ. موت. (مجمع البحرین). ج، حدثان، حدثان، حدث (اصطلاح علمای عربیت) ، فاس: و الحدثان فی کلام العرب الفاس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدثان
(حُ)
جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدیث. جوانان. احداث. گروهی برنا. جوانان نوخاسته. (غیاث اللغات). جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حدثان
(حِ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب). حدثان چیزی، اول آن. ابتدای آن. (اقرب الموارد) : لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبه (حدیث عائشه). (منتهی الارب). یقال: افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک، ای بأوله. (مهذب الاسماء) ، حدثان الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر:
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان.
فرخی.
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
کز خردمنش محتشمان را حدثان است.
منوچهری.
اندرشده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه.
منوچهری.
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان.
مسعودسعد.
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ حدثان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حدثان
از عمر خطاب و علی (رض) روایت دارد و عاصم بن نعمان از وی. مجهول است. بخاری گوید: لایتابع علیه. ابن حبان او را در ثقات شمرد. (لسان المیزان ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
حدثان
پیشامدها حوادث. یا حدثان دهر (روزگار)، نوایب روزگار، حدوث مقابل قدم (چون ز کونین بدر نهاد قدم حدثان را بماند و ماند قدم) (حدیقه مد. 224) اول امر آغاز چیزی، پیشامدها حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
حدثان
((حَ دَ))
پیشامدها، حوادث
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
فرهنگ فارسی معین
حدثان
((حِ))
آغاز، ابتداء چیزی
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدثان الدهر
تصویر حدثان الدهر
نوائب روزگار، سختی ها و بلاهای زمانه
فرهنگ فارسی عمید
(حَدْ دَ ثَ)
آگاهی داد ما را فلان...:
گر دام نبودیش چنین حیلت و رخصت
این خلق نپذرفتی از او حدثنا قال
امثال قران گنج خدایست چه گویی
از حدثنا قال گشاده شود امثال.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
ابن شمس بن عمرو بن غنم. از طائفۀ أزدشنوءه، از بنی قحطان. جدی است جاهلی. ضبیره بن شیبان از فرزندان او است. (معجم البلدان) (اعلام زرکلی ص 214 از نهایه الارب صص 191-192)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا)
ذوحدان نام موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
یکی از محال بصره قدیم است که بنام بنوحدان، فرزندان حدان بن شمس ازدی معروف شده است. (معجم البلدان). قلقشندی گوید: بنوحدان بطن دوم از جذام است و دیار ایشان در دیر الحمیره است. (صبح الاعشی ج 1 ص 334)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
از اعلام است. (منتهی الارب) ، نام بطنی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
زنان نوجوان. (غیاث اللغات) ، اتفاقات. حوادث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
اسرائیل بن عباد به این نسبت مشهور است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدثنا
تصویر حدثنا
آگاهی داد ما را فلان، حدیث کرد مرا فلان
فرهنگ لغت هوشیار