جدول جو
جدول جو

معنی حدثات - جستجوی لغت در جدول جو

حدثات(حَ دَ)
زنان نوجوان. (غیاث اللغات) ، اتفاقات. حوادث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدثان
تصویر حدثان
آغاز، اول، ابتدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
حادثه، برای مثال بمان ز آتش غوغای حادثات مصون / چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم (انوری - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدثات
تصویر محدثات
همۀ موجوداتی که در زمین و آسمان و فضای کیهانی وجود دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
ابتدا و اول چیزی، آغاز امری، اول جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
جمع واژۀ حادثه:
باغی کز او بریده بود دست حادثات
کاخی کز او کشیده بود دست روزگار.
فرخی.
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
نام جائی در حره، که بنام یکی از برادران سلمی که در آن مقام داشت نامیده شده است. داستان عشق ورزی اجاء با سلمی و قتل سلمی توسط برادرانش، حدثان و غمیم، در معجم البلدان ذیل کلمه أجاء آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
چیزی نو که نبود. (منتهی الارب). و بعضی گفته اند حدثان تثنیۀ حدث و به معنی شب و روز و نوائب و حوادث طارقۀ روز و شب است:
رمی الحدثان نسوه آل حرب
بمقدار سمدن له سمودا.
؟
، مرگ. موت. (مجمع البحرین). ج، حدثان، حدثان، حدث (اصطلاح علمای عربیت) ، فاس: و الحدثان فی کلام العرب الفاس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدیث. جوانان. احداث. گروهی برنا. جوانان نوخاسته. (غیاث اللغات). جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب). حدثان چیزی، اول آن. ابتدای آن. (اقرب الموارد) : لولا حدثان قومک بالکفر لهدمت الکعبه (حدیث عائشه). (منتهی الارب). یقال: افعل ذلک الأمر بحدثان ذلک، ای بأوله. (مهذب الاسماء) ، حدثان الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نوائب روزگار. صروف دهر. حوادث دهر:
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو بازداشته حدثان.
فرخی.
هرگز ندهد خردمنش را بر خود راه
کز خردمنش محتشمان را حدثان است.
منوچهری.
اندرشده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه.
منوچهری.
چو کوه ثهلان آسوده بوداز جنبش
چو چرخ گردان بی باک بود از حدثان.
مسعودسعد.
از دست تصاریف زمان و طوارق حدثان در امان بودند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ حدیث. احادیث، جمع واژۀ حدث. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ حدثان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از عمر خطاب و علی (رض) روایت دارد و عاصم بن نعمان از وی. مجهول است. بخاری گوید: لایتابع علیه. ابن حبان او را در ثقات شمرد. (لسان المیزان ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شدن. تازه شدن. شدن چیزی که نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
حدوث. برنائی. (دهار) (ادیب نطنزی). جوانی. (دهار) (ادیب نطنزی) (مهذب الاسماء). اول جوانی. (منتهی الارب) ، تازگی. نوی، اول هر چیزی. آغاز امری، حداثث امری، آغاز و اول و شروع کاری. (از منتهی الارب).
- حداثت سن، خردسالی. (غیاث). با عنفوان جوانی و حداثت سن نقابت سادات علویه بشهر قم و نواحی بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
جمع واژۀ حدقه. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
جمع واژۀ محدثه. چیزها که از روی هوا و هوس ایجاد و اختراع شده اند. و منه قولهم شر الامور محدثاتها، تواریخ و حوادث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ)
جمع واژۀ مستحدث و مستحدثه. بناهای نو برآورده: مبلغ خراج عمارات و مستحدثات او در حوالی و حدود شهر از ابنیۀ عالیه و امکنۀ رفیعه... زیادت از پانصدهزار دینار باشد. (ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 97). رجوع به مستحدث و مستحدثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحدثات
تصویر تحدثات
جمع تحدث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدقات
تصویر حدقات
حدقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
شدن چیزی که نبود، تازه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشامدها حوادث. یا حدثان دهر (روزگار)، نوایب روزگار، حدوث مقابل قدم (چون ز کونین بدر نهاد قدم حدثان را بماند و ماند قدم) (حدیقه مد. 224) اول امر آغاز چیزی، پیشامدها حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادثات
تصویر حادثات
جمع حادث، نو شدگان رخ بستگان، رخداد ها جمع حادثه پیش آمدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدثات
تصویر محدثات
جمع محدثه (محدث)، جمع محدثه، جمع محدثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدات
تصویر حدات
زغن، جمع حدا حدا حد آن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستحدثه، نو ساخته ها جمع مستحدثه: و در علف زار کنارارس بحوالی قریه نعمت آباد که از قرای ثنهر برلاس است از مستحدثات التفات همت عالی نهمت آن حضرت نزول فرمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
((حَ ثَ))
نو شدن، تازه گردیدن، نوی، تازگی، نوخاستگی، نوجوانی، ابتدای هرچیز، اول هر امر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
((حِ))
آغاز، ابتداء چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حدثان
تصویر حدثان
((حَ دَ))
پیشامدها، حوادث
فرهنگ فارسی معین
تازگی، نوی
متضاد: کهنگی، قدمت، ابتدا، اوان، اول
متضاد: انتها، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد