جدول جو
جدول جو

معنی حداثت - جستجوی لغت در جدول جو

حداثت
ابتدا و اول چیزی، آغاز امری، اول جوانی
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
فرهنگ فارسی عمید
حداثت
(حَ ثَ)
حدوث. برنائی. (دهار) (ادیب نطنزی). جوانی. (دهار) (ادیب نطنزی) (مهذب الاسماء). اول جوانی. (منتهی الارب) ، تازگی. نوی، اول هر چیزی. آغاز امری، حداثث امری، آغاز و اول و شروع کاری. (از منتهی الارب).
- حداثت سن، خردسالی. (غیاث). با عنفوان جوانی و حداثت سن نقابت سادات علویه بشهر قم و نواحی بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)
لغت نامه دهخدا
حداثت
(تَ)
شدن. تازه شدن. شدن چیزی که نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حداثت
شدن چیزی که نبود، تازه شدن
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
فرهنگ لغت هوشیار
حداثت
((حَ ثَ))
نو شدن، تازه گردیدن، نوی، تازگی، نوخاستگی، نوجوانی، ابتدای هرچیز، اول هر امر
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
فرهنگ فارسی معین
حداثت
تازگی، نوی
متضاد: کهنگی، قدمت، ابتدا، اوان، اول
متضاد: انتها، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حراثت
تصویر حراثت
کشت، زراعت
فرهنگ فارسی عمید
(حُ ثَ)
جوانی
لغت نامه دهخدا
(حُدْ دا)
جماعتی که سخن کنند. جمع است برخلاف قیاس حملاً علی نظیره سامر و سمار: فوجدت (فاطمه) عنده (النبی) حداثاً، ای جماعه یتحدثون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زراعت. کشت. فلاحت. کشت کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشتکاری کردن. کشاورزی نمودن. (غیاث). کشت و کار
لغت نامه دهخدا
(حِدَ)
حدادی. آهنگری. رجوع به حداده شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
زنان نوجوان. (غیاث اللغات) ، اتفاقات. حوادث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا ثَ)
به معنی تازه، دهی است در دشت یهودا. (کتاب یوشع 15:37) و موقعش همان ابداس حالیه است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدات
تصویر حدات
زغن، جمع حدا حدا حد آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداث
تصویر حداث
جماعتی که سخن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوثت
تصویر حدوثت
تازگی، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراثت
تصویر حراثت
زراعت، کشتکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثه
تصویر حداثه
نوی تازگی نو خاستگی نوجوانی
فرهنگ لغت هوشیار
نوشدن تازه گردیدن، نوی تازگی، نوخاستگی نو جوانی، ابتدای هر چیز اول هر امر، اول جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثت سن
تصویر حداثت سن
نوزادگی خردسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراثت
تصویر حراثت
((حِ ثَ))
کشاورزی کردن، شخم زدن
فرهنگ فارسی معین
برزگری، کشاورزی، فلاحت، کشتکاری، کشتگری، کاشتن، کشت کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد