جدول جو
جدول جو

معنی حداث - جستجوی لغت در جدول جو

حداث
(حُدْ دا)
جماعتی که سخن کنند. جمع است برخلاف قیاس حملاً علی نظیره سامر و سمار: فوجدت (فاطمه) عنده (النبی) حداثاً، ای جماعه یتحدثون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حداث
جماعتی که سخن کنند
تصویری از حداث
تصویر حداث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدیث
تصویر حدیث
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، سخن، سخنی که از پیامبر (ص) یا بزرگان دین نقل می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نو پیدا شدن، واقع شدن امر تازه، رخ دادن، پدید آمدن چیز تازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداد
تصویر حداد
پوشیدن لباس سیاه در مرگ کسی، جامۀ ماتم پوشیدن، لباس سیاهی که در مرگ کسی بر تن می کنند، جامۀ ماتم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
ابتدا و اول چیزی، آغاز امری، اول جوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حراث
تصویر حراث
حارث ها، کشاورزان، جمع واژۀ حارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حداد
تصویر حداد
آهنگر، آهن فروش، دربان، زندانبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداث
تصویر احداث
حدث ها، جوانان، جمع واژۀ حدث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداث
تصویر احداث
تاسیس کردن، ساختن، چیز تازه به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حدث. جوانان. نوجوانان: مجالسه الأحداث مفسده الدین. (امیرالمؤمنین علی علیه السلام). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). که از احداث فقهای حضرت و افراد علمای دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است. (کلیله و دمنه). اما جماعتی احداث از سر نزق شباب و قلت تجارب و غفلت از عواقب امور، سر باز زدند و ازآن قرار تجافی نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ / شِ)
ظاهر و پیدا کردن، احداق روضه، حدیقه شدن مرغزار
لغت نامه دهخدا
(حَدْ دا ثَ)
به معنی تازه، دهی است در دشت یهودا. (کتاب یوشع 15:37) و موقعش همان ابداس حالیه است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
حدوث. برنائی. (دهار) (ادیب نطنزی). جوانی. (دهار) (ادیب نطنزی) (مهذب الاسماء). اول جوانی. (منتهی الارب) ، تازگی. نوی، اول هر چیزی. آغاز امری، حداثث امری، آغاز و اول و شروع کاری. (از منتهی الارب).
- حداثت سن، خردسالی. (غیاث). با عنفوان جوانی و حداثت سن نقابت سادات علویه بشهر قم و نواحی بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شدن. تازه شدن. شدن چیزی که نبود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حدات
تصویر حدات
زغن، جمع حدا حدا حد آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدوث
تصویر حدوث
نوشدن، نو پیدا شدن چیزی، نو آمدن، وجود بعد از عدم
فرهنگ لغت هوشیار
راندن سوق، زجر کردن، و راندن شترانرا بسرود و آواز، سرود ساربان برای راندن اشتران زجر کردن، و راندن شتران را بسرود و آواز، سرود و آواز ساربانان برای راندن شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراث
تصویر حراث
زارع، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدیث
تصویر حدیث
چیز نو، سخن نو، مسئله، امور، مطلب، قضیه، تازه، جدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداق
تصویر حداق
سیاهه های چشم
فرهنگ لغت هوشیار
منتها، غایت تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم تیز چون کارد و شمشیر و امثال آن، مرد تیز فهم آهنگر آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداه
تصویر حداه
زغن از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
نو، تازه، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداث
تصویر احداث
ظاهر وپیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
شدن چیزی که نبود، تازه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداثه
تصویر حداثه
نوی تازگی نو خاستگی نوجوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اَ))
جمع حدث، نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده، جوانان، نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه)، اربعه، حدث های چهارگانه، قتل، ازاله بکارت، شکستن دندان و کور کردن، دهر، بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران، مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اِ))
چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حداثت
تصویر حداثت
((حَ ثَ))
نو شدن، تازه گردیدن، نوی، تازگی، نوخاستگی، نوجوانی، ابتدای هرچیز، اول هر امر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حادث
تصویر حادث
((دِ))
تازه، نو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حراث
تصویر حراث
((حُ رّ))
جمع حارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
ساخت، پدید آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ایجاد، پیدایش، تاسیس، خلق، ساخت، ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازگی، نوی
متضاد: کهنگی، قدمت، ابتدا، اوان، اول
متضاد: انتها، برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد