حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
جای حاجب: نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن هفت دهلیز حاجبگه است بهرجایگاهی از آن پرده ایست بهر پرده استاده حاجب دویست. (یوسف و زلیخا)
جای حاجب: نه تنها سرائی است بل هشت و هفت در آنها بباید دو فرسنگ رفت فلک پیش ایوان او کوته است در آن هفت دهلیز حاجبگه است بهرجایگاهی از آن پرده ایست بهر پرده استاده حاجب دویست. (یوسف و زلیخا)
منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست. (غیاث) (آنندراج) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیه بهم رسد... (تذکرهالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسناد حسابیه که برقم وزیر دیوان اعلی... (تذکرهالملوک ص 15)
منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست. (غیاث) (آنندراج) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیه بهم رسد... (تذکرهالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسناد حسابیه که برقم وزیر دیوان اعلی... (تذکرهالملوک ص 15)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش: چو سوگند شد خورده برخاستند سوی خوابگه رفتن آراستند. فردوسی. چو بازارگانش فرودآورید مر او را یکی خوابگه برگزید. فردوسی. مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر. فرخی. چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همانگه نگهبان بار. (گرشاسب نامه). دگر گفت چون جان آشفتگان یکی خوابگه چیست بر خفتگان. (گرشاسب نامه). تا کی بود این بنا طرازیدن چون خوابگه قدیم نطرازی. ناصرخسرو. اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو. خاقانی. به هر منزلی کآوری تاختن نشاید در او خوابگه ساختن. نظامی. ، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) : غم نادیدن آن ماه دیدار مرا در خوابگه ریزد همی خار. فرخی. آن خوابگهش گهی که خفتی روباه به دم زمین برفتی. نظامی. ، مدفن. قبر. گور: چو برگشت کیخسرو از پیش تخت در خوابگه را ببستند سخت. فردوسی. چو از چشم گریندۀ اشکبار بر آن خوابگه کرد لختی نثار. نظامی. هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را. حافظ
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش: چو سوگند شد خورده برخاستند سوی خوابگه رفتن آراستند. فردوسی. چو بازارگانش فرودآورید مر او را یکی خوابگه برگزید. فردوسی. مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر. فرخی. چو زی خوابگه شد یل نامدار بیامد همانگه نگهبان بار. (گرشاسب نامه). دگر گفت چون جان آشفتگان یکی خوابگه چیست بر خفتگان. (گرشاسب نامه). تا کی بود این بنا طرازیدن چون خوابگه قدیم نطرازی. ناصرخسرو. اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو. خاقانی. به هر منزلی کآوری تاختن نشاید در او خوابگه ساختن. نظامی. ، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) : غم نادیدن آن ماه دیدار مرا در خوابگه ریزد همی خار. فرخی. آن خوابگهش گهی که خفتی روباه به دم زمین برفتی. نظامی. ، مدفن. قبر. گور: چو برگشت کیخسرو از پیش تخت در خوابگه را ببستند سخت. فردوسی. چو از چشم گریندۀ اشکبار بر آن خوابگه کرد لختی نثار. نظامی. هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را. حافظ
باد کش کردن در پتگان های شیشه ای پنبه دمل می آلوده و می افروخته و دهانه پنگان را بر پشت آدمی نهاده و بر آماس پدید آمده پس از برداشتن پنگان تیغ می زدند انجیدن باد کشیدن
باد کش کردن در پتگان های شیشه ای پنبه دمل می آلوده و می افروخته و دهانه پنگان را بر پشت آدمی نهاده و بر آماس پدید آمده پس از برداشتن پنگان تیغ می زدند انجیدن باد کشیدن