جدول جو
جدول جو

معنی حجابگه - جستجوی لغت در جدول جو

حجابگه
(حِ گَهْ)
محلی که در حجاب باشد. جای پوشیده:
خواجه را در حجابگه دیدند
حاجبانه ز کار پرسیدند.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
حجابگه
جای پوشیده خلوت
تصویری از حجابگه
تصویر حجابگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
کسی که حساب همه چیز را نگه می دارد و نفع و ضرر هر کاری را می سنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنابله
تصویر حنابله
حنبلی، یکی از چهار مذهب اهل سنت که اساس آن اجتناب از قیاس، تاویل و بدعت است، این مذهب با استیلای طایفۀ وهابی به صورتی تازه در حجاز رواج یافت، هر یک از پیروان این مذهب
فرهنگ فارسی عمید
(جِ گَهْ)
جای حاجب:
نه تنها سرائی است بل هشت و هفت
در آنها بباید دو فرسنگ رفت
فلک پیش ایوان او کوته است
در آن هفت دهلیز حاجبگه است
بهرجایگاهی از آن پرده ایست
بهر پرده استاده حاجب دویست.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(حَجْ جا جی یَ)
یکی از نقاط شهر واسط نزدیک ماوردان. رجوع به تاریخ ابن اثیر ج 7 ص 135شود. و از صفحۀ 125همان مجلد چنین برآید که میان اهواز و بصره بوده است
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
ام العلاء بنت یوسف اندلسیه است
لغت نامه دهخدا
(حِ ری یَ)
تأنیث حجاری. زن منسوب بوادی الحجارۀ اندلس
لغت نامه دهخدا
(حِیَ)
مؤنث حجازی. رجوع به حجازی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ یَ)
کوتاه درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بی یَ)
منسوب است به حساب و بعضی گفته اند تخلص شاعریست. (غیاث) (آنندراج) : و اگر نقصانی و کسری در مالیات دیوان به جهتی از جهات حسابیه بهم رسد... (تذکرهالملوک ص 6). وزیر اصفهان از قرار اسناد حسابیه که برقم وزیر دیوان اعلی... (تذکرهالملوک ص 15)
لغت نامه دهخدا
(حُ بی یَ)
نام دو قریه است به مصر که یکی از آن دو را منستریون نیز نامند، و آن از کورۀ شرقیه است. و دیگری را منزل نعمه نیز خوانند و آن نیز شرقیه است. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا
(حَ بِ لَ)
جمع واژۀ حنبلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش:
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی.
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی.
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
(گرشاسب نامه).
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان.
(گرشاسب نامه).
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی.
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن.
نظامی.
، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی.
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی.
نظامی.
، مدفن. قبر. گور:
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت.
فردوسی.
چو از چشم گریندۀ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مِ گَهْ)
محرابگاه. مسجد. (غیاث) (آنندراج) :
در این محرابگه معبودشان کیست
وزین آمد شدن مقصودشان چیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رجوع به حجابت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جابزه
تصویر جابزه
گریز، کوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابره
تصویر جابره
ستمگر (مادینه جابر) مونث جابر: رسوم جابره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایگه
تصویر جایگه
جای، مکان، محل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابله
تصویر حابله
مونث حابل: و آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست هالگه هالگاه (هال دروازه در میدان های ورزشی به ویژه چوگان در آنندراج هال برابر گوی آمده که درست نیست)
فرهنگ لغت هوشیار
باد کش کردن در پتگان های شیشه ای پنبه دمل می آلوده و می افروخته و دهانه پنگان را بر پشت آدمی نهاده و بر آماس پدید آمده پس از برداشتن پنگان تیغ می زدند انجیدن باد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاره
تصویر حجاره
جمع حجر سنگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابیه
تصویر جابیه
تالابه استخر
فرهنگ لغت هوشیار
مسجد، جهان عالم: درین محرابگه معبودشان کیست ک وزین آمد شدن مقصود شان چیست ک (نظامی. خسرو و شیرین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابگاه
تصویر حسابگاه
همارگاه (دیوان محاسبات) همارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
شمارگر کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد: (حسابگر ماهری است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبابچه
تصویر حبابچه
حباب کوچک. یا حبابچه های ریوی. خانه های شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجابه
تصویر حجابه
پرده داری باروانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجابت
تصویر حجابت
شغل پرده داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
((~. گَ))
کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جایگه
تصویر جایگه
محل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
دوراندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
حسیب، کاسب، مقتصد، منطقی
متضاد: غیرمنطقی، حسابدان، شمارشگر، محاسب، زرنگ، سودجو
متضاد: ولخرج، محتاط، دوراندیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد