سبوس. حساله، دانۀ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه، پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن، کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز، اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث: قال لعبدالله بن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالهمن الناس. (منتهی الارب) ، خردۀ کاه
سبوس. حساله، دانۀ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه، پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن، کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز، اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث: قال لعبدالله بن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالهمن الناس. (منتهی الارب) ، خردۀ کاه
سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمره. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدۀ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزۀ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست. (تحفه) ، سنگ که در مثانه بود. سنگ که در گرده بود. سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید از کمیز منجمد که همچو سنگ ریزه گردد یا از تحجر خلطی غلیظ به علت استعمال اغذیۀ لزجه، عقل. خرد. (مهذب الاسماء). هوش. (منتهی الارب). رای
سنگ ریزه. (دهار). ریگ. جمره. رمل. یکی سنگ ریزه و یکی حصا. حکیم مؤمن گوید: رادع و مجفف است و سائیدۀ او مثل غبار جهت نزف الدم جراحات و رفع ورم مفید است و انداختن آن در کوزۀ آب مصلح غلظت آن و مقوی احشاست. (تحفه) ، سنگ که در مثانه بود. سنگ که در گرده بود. سنگ که در مثانه یا کلیه و جز آن پدید آید از کمیز منجمد که همچو سنگ ریزه گردد یا از تحجر خلطی غلیظ به علت استعمال اغذیۀ لزجه، عقل. خرد. (مهذب الاسماء). هوش. (منتهی الارب). رای
جائی است به مکه قرب الجزوره من دارالأرقم. و برخی گفته اند: حثمه سنگهائی است در ربع عمر بن الخطاب (رض) به مکه. و در حدیث است که گفت: انی اولی بالشهاده و ان الذی أجنی من الحثمه لقادر علی ان یسوقها الی... مهاجربن عبدالله مخزومی گوید: لنساء بین الحجون الی الحثمه فی مظلمات لیل و شرق قاطنات الحجون اشهی الی النفس من الساکنات دور دمشق یتضوّعن ان یضمّخن بالمسک ضماخاً کانه ریح مرق. (معجم البلدان)
جائی است به مکه قرب الجزوره من دارالأرقم. و برخی گفته اند: حثمه سنگهائی است در ربع عمر بن الخطاب (رض) به مکه. و در حدیث است که گفت: انی اولی بالشهاده و ان الذی أجنی من الحثمه لقادر علی ان یسوقها الی... مهاجربن عبدالله مخزومی گوید: لنساء بین الحجون الی الحثمه فی مظلمات لیل و شرق قاطنات الحجون اشهی الی النفس من الساکنات دور دمشق یتضوّعن ان یضمّخن بالمسک ضماخاً کانه ریح مرق. (معجم البلدان)
شهری بزرگ و کثیرالخیرات وسیع، معتبر و خرم است (در شام) . گرداگرد وی سور استواریست. در خارج سور حصاری بزرگ دارد و سور دیگری به قسمت اسفل احاطه کرده، پهلوی نهر عاص یک مسجد جامع و مدارس و بازاری دارد. آبیاری باغ و بستانهای این شهر از نهر عاص است. یک پارچه از حصار بالائی با زمین خود شهر و قسمت اعلای آن از طرف راست المنصوریه نامیده میشود. در این قسمت کاروانسراهای زیاد مشاهده میشود و منازل مردم و بازارها نیز در همین قسمت است. (معجم البلدان). یکی از شهرهای معروف شام و قدیم ترین شهرهای دنیا میباشد. بانیش از اولاد کنعان بن حام بن نوح بود. و در دشت عاصی در نیمۀ راه از مخرج رود انطاکیه واقع در قدیم الایام آن را کلید فلسطین شمالی میگفتند، زیرا در میانۀ رود فرات و فنیقیه واقع و 165 میل بخط مستقیم بشمال اورشلیم مسافت داشته. پای تخت مملکتی بود که از آن چندان اطلاعی نداریم و آنچه از 2 سموئیل 8: 9- 12 مستفاد میشود آن است که توعی پادشاه آنجا داود را بواسطه اینکه بر صوبه مظفر گشته بود تبریک نمود. و سلیمان ملک نیز حدود مملکت خود را به حماه امتداد داده مخزنها در آن نواحی بنا نهاد لکن چون یرلعام ثانی بر مسند شاهی آل اسرائیل برنشست آن حدود را مستخلص ساخت و آشوریان نیز بدان واسطه بر آن مظفر گردیدند و عاموس نبی آن را حماه عظیمه نامیده. درباره خرابی آن نبوت فرمود: اما در ایام انطیوخس اپی فاینس حماه باپی فانیا ملقب گردید. لکن اسم قدیمش بهیچوجه فراموش نگشته تا ایام جرم باقی بود. و فعلاً نیز به حماه معروف و دارای 40000 نفوس و بازارها و حمام ها و مسجدها و چرخهای چاه بسیار میباشد. دائرۀ تجارتش با حلب وسایر بلاد آسیا و آفریقا وسیع و مستحکم و برقرار است. کثرت چرخهای چاه برای آبیاری شهر و بستانها میباشد. و نوشتجات قدیمه در آنجا بسیار است. من جمله سنگی است که خطوط مصری قدیم بر آن منقوش بود الی الاّن هم بطور یقین ترجمه نشده است. و حماتی که در 2 پادشاهان 18: 34 و 19: 13 واش 10: 9 و 37: 13 مذکور است به گمان روبنصن همان هیئت میباشد که بر فرات واقع است. اما مدخل حماه که در اعداد34: 8 مذکور است مراد از زمینی است که در حوالی شهر حمص میباشد و از طرف شمال به حماه و از مشرق بدشت شام و از جنوب به ربله و بقاع و از مغرب به شهرهای حصاردار و دریا ممتد است و فی الحقیقه زمین مرقوم مدخل تمام امکنۀ مذکوره است و جاسوسانی که در اعداد 13: 21 مذکورند بدانجا شدند و در ضمن حدود فلسطین شمالی مذکور میباشد. (یوشع 13: 5) (قاموس کتاب مقدس)
شهری بزرگ و کثیرالخیرات وسیع، معتبر و خرم است (در شام) . گرداگرد وی سور استواریست. در خارج سور حصاری بزرگ دارد و سور دیگری به قسمت اسفل احاطه کرده، پهلوی نهر عاص یک مسجد جامع و مدارس و بازاری دارد. آبیاری باغ و بستانهای این شهر از نهر عاص است. یک پارچه از حصار بالائی با زمین خود شهر و قسمت اعلای آن از طرف راست المنصوریه نامیده میشود. در این قسمت کاروانسراهای زیاد مشاهده میشود و منازل مردم و بازارها نیز در همین قسمت است. (معجم البلدان). یکی از شهرهای معروف شام و قدیم ترین شهرهای دنیا میباشد. بانیش از اولاد کنعان بن حام بن نوح بود. و در دشت عاصی در نیمۀ راه از مخرج رود انطاکیه واقع در قدیم الایام آن را کلید فلسطین شمالی میگفتند، زیرا در میانۀ رود فرات و فنیقیه واقع و 165 میل بخط مستقیم بشمال اورشلیم مسافت داشته. پای تخت مملکتی بود که از آن چندان اطلاعی نداریم و آنچه از 2 سموئیل 8: 9- 12 مستفاد میشود آن است که توعی پادشاه آنجا داود را بواسطه اینکه بر صوبه مظفر گشته بود تبریک نمود. و سلیمان ملک نیز حدود مملکت خود را به حماه امتداد داده مخزنها در آن نواحی بنا نهاد لکن چون یرلعام ثانی بر مسند شاهی آل اسرائیل برنشست آن حدود را مستخلص ساخت و آشوریان نیز بدان واسطه بر آن مظفر گردیدند و عاموس نبی آن را حماه عظیمه نامیده. درباره خرابی آن نبوت فرمود: اما در ایام انطیوخس اپی فاینس حماه باپی فانیا ملقب گردید. لکن اسم قدیمش بهیچوجه فراموش نگشته تا ایام جرم باقی بود. و فعلاً نیز به حماه معروف و دارای 40000 نفوس و بازارها و حمام ها و مسجدها و چرخهای چاه بسیار میباشد. دائرۀ تجارتش با حلب وسایر بلاد آسیا و آفریقا وسیع و مستحکم و برقرار است. کثرت چرخهای چاه برای آبیاری شهر و بستانها میباشد. و نوشتجات قدیمه در آنجا بسیار است. من جمله سنگی است که خطوط مصری قدیم بر آن منقوش بود الی الاَّن هم بطور یقین ترجمه نشده است. و حماتی که در 2 پادشاهان 18: 34 و 19: 13 واش 10: 9 و 37: 13 مذکور است به گمان روبنصن همان هیئت میباشد که بر فرات واقع است. اما مدخل حماه که در اعداد34: 8 مذکور است مراد از زمینی است که در حوالی شهر حمص میباشد و از طرف شمال به حماه و از مشرق بدشت شام و از جنوب به ربله و بقاع و از مغرب به شهرهای حصاردار و دریا ممتد است و فی الحقیقه زمین مرقوم مدخل تمام امکنۀ مذکوره است و جاسوسانی که در اعداد 13: 21 مذکورند بدانجا شدند و در ضمن حدود فلسطین شمالی مذکور میباشد. (یوشع 13: 5) (قاموس کتاب مقدس)
الاکمه الحمراء. و قال الازهری الاکمه و لم یذکر الحمراء قال و یجوز تسکین الثاء. (معجم البلدان). پشتۀ خرد سرخ یا سیاه از سنگها، هر بینی، ارنبۀ بینی. پرۀ بینی، اسب کرۀ کوچک. ج، حثام. (منتهی الارب)
الاکمه الحمراء. و قال الازهری الاکمه و لم یذکر الحمراء قال و یجوز تسکین الثاء. (معجم البلدان). پشتۀ خرد سرخ یا سیاه از سنگها، هَرِ بینی، ارنبۀ بینی. پرۀ بینی، اسب کرۀ کوچک. ج، حثام. (منتهی الارب)
عضلۀ ساق. (از اقرب الموارد). موشک گوشت ساق و در ساق اسب دو باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج حموات، حماهالمراءه، خشتامن زن که مادر شوی باشد. (منتهی الارب). مادر زن. (اقرب الموارد)
عضلۀ ساق. (از اقرب الموارد). موشک گوشت ساق و در ساق اسب دو باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج َ حَمَوات، حماهالمراءه، خشتامن زن که مادر شوی باشد. (منتهی الارب). مادر زن. (اقرب الموارد)
زیستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حیی یحیی ̍ و حی ّ و یحی به ادغام، حیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حیاه مصدر ثلاثی مجرد است لفیف مقرون در اصل حیوه بود بر وزن غلبه واو متحرک ماقبل مفتوح را به الف بدل کردند حیاه شد. لفظ حیات را در رسم الخط عربی حیوه نویسندالف را واو و تای فوقانی را مدور نگارند. (غیاث)
زیستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حَیی َ یَحیی ̍ و حَی ّ و یحی به ادغام، حیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حیاه مصدر ثلاثی مجرد است لفیف مقرون در اصل حیوه بود بر وزن غلبه واو متحرک ماقبل مفتوح را به الف بدل کردند حیاه شد. لفظ حیات را در رسم الخط عربی حیوه نویسندالف را واو و تای فوقانی را مدور نگارند. (غیاث)